برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانواده خوشحال» ثبت شده است

تلویزیون یک ساعت جلوتر از زمان همیشگی اش روشن شده بود و همین یعنی فاتحه ات را باید بخوانی.

ساعت یک و نیم ظهر را نشان میداد و چشمهایم با نیرویی هرچه تمام تر با بسته شدن مبارزه میکرد.

همین که شیرش را خورد آروغ زده نزده گذاشتمش زمین و خودم هم کنارش افتادم و به سه سال و نیمه هم گوشزد کردم که :"من میخوابم و در این مدت صدایم نکن "و با عذاب وجدان ناشی از دیدن تلویزیون بیشتر از دو ساعت، خودم را به خواب مهمان کردم؛

که صدای پرت پرتی از دوماهه بلند شد و نق نقش به آسمان ها رفت که: " آهای مادر خانمی اگر خودت بودی هم میتوانستی در این حجم از تراوشات گوارشی بخوابی ؟پاشو پاشو که باید پوشکم عوض شود".

دو ماهه  تر و تمیز و ترگل و ورگل را آوردم تا به امید خدا اینبار بتوانم کمی بخوابم که سه سال و نیمه صدایم زد و گفت : مامان پس کی خاموش کنم؟

من: فعلا میتونی ببینی عزیزم.

و کنترل را به سمت تلویزیون گرفت و دکمه قرمز را با بی رحمی تمام فشار داد و در همین لحظه بود که  آرزوی خواب مادر  پر پر شد و به آسمانها پرواز کرد.

نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم:بهتر است برای پیدا کردن راهی برای خوابیدنی که قرار است زهر مار شود ،راهی برای سرحال شدنت پیدا کنی .

کمی بعد بادکنک ها در فضای خانه به حرکت در آمدند و صدای خنده مان، بیداری را شیرین کرد.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۵۴
  • خانم مسلمون

 

 

چند شب پیش از علی  خواستم کتاب زیارت عاشورا رو برام بیاره تا بذارم تو سجاده ام تا بعد از نماز عشا هرشب بخونم.

شب اول حالم خوب بود .

شب دوم حالم خوب بود.

شب سوم حالم خوب بود.

شب چهارم اما...

  • خانم مسلمون

اینکه در بدو یه اتفاق خاص و خوب وفوق العاده که با هیچ چیزی قابل توصیف نیست،افکار منفی بهت هجوم بیاره،طبیعیه.

البته در شرایط زندگیه من طبیعیه...

شاید برمیگرده به

  • خانم مسلمون

گاهی باید نا امید شد.

نا امید کامل ؛ از اینکه خدا خواسته ات را اجابت کند.

نا امید شد و راضی شد به زندگی بدون عملی شدن آن خواسته.

نا امید شد و با شوق به ادامه زندگی بی آن خواسته پرداخت.

نا امید شد و مومن تر شد به ذات مقدس الهی.

من در زمره کسانی هستم که در کارنامه شان بارها و بارها ناامیدی دیده شده است.

برای من ، ناامیدی

  • خانم مسلمون

 

 

فاصله ای که بین او و معبود افتاده بود چیزی نبود که به راحتی بتوان از آن گذشت.

باید فکری به حال این فاصله ای که آزارش میداد می کرد.

نمازهایش را میخواند.

در طول روز به یاد خدا بود و "خدایاشکرت" ورد زبانش.

اما نیایش از جنس آرامش چیز دیگری بود که در زندگی اش کم داشت...

 

آخرین باری که به زیارت رفته ایم یادم نمی آید.

  • خانم مسلمون

 

یک خانواده خوشحال چیزی جز یک بهشت زودرس نیست "برنارد شاو"

 

امروز در کتاب 99 راه برای شفای کودک درون خواندم :

" از ته دل بخندید؛ خنده شفای دردها و غذای روح است.

خنده به کودک درونتان اجازه میدهد تا ظاهر شود. "

معنای کودک درون را حال که فرزند خردسالی دارم بیشتر از بیش درک میکنم.

کودک من هم بازی میخواهد؛

توجه میخواهد؛

آغوش گرم میخواهد.

کودک درون اگر باشد؛اگر دوست داشته شود دنیا بی شک زیباتر میشود.

مگر نه این است که کودکان زیبایی این دنیا هستند.

حال فکر کن پیر و جوان همه کودک شویم همراه کودکانمان؛

با همان احساسات ناب کودکانه.

چه شود این زمین زیبای ما؟!

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۰۷
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم