13 تیر 1400
امروز حال و حوصله درست حسابی نداشتم.
کلی لباس شسته شد.
صدرا و رسا حمام رفتند.
مواد کوکو رو علی رنده کرد و رفت سرکار.
کوکو ها رو سرخ کردم.
صدرا کارتون دید و کوکو خورد.
رسا می خندید و مشغول تلاش برای چرخیدن بود.
شب قرمه سبزی گذاشتم تا برای فردا ناهار، معجزه یک شب تو یخچال موندن، خوشمزه ترش کنه.
بچه ها امروز حسابی به من چسبیده بودند.
کلافه ام.
خونه کلی بهم ریخته است.
حرص بهم ریختگیش رو میخورم.
یه تبخال گوشه سمت راست لبم بیرون زده.
ساعت نه و نیم شب بود که هر دو خوابیدن.
و من از مادری فارغ شدم.
دفتر و موبایلم را برداشتم.
محو چرندیات فضای مجازی شدم.
ساعت یکربع به 12 شب هست.
برم برنامه فردا رو بنویسم...
فردا :
امروز علی بی حال اومد خونه.
رفت و در اتاق خودش رو حبس کرد.
جواب تست مثبت شد.
پس فردا:
خونه بهم ریخته است.
حرص بهم ریختگی خونه رو نمیخورم.
بدن درد دارم.
فقط میخوام حال صدرا زود خوب بشه.
روز بعد:
فقط میخوام حال صدرا و رسا خوب بشه.
خونه بهم ریخته است.
اما من حالم از دیدن بهم ریختگی خونه بد نمیشه.
بله بله بله
کرونا بالاخره پاش رو به خونه ما هم باز کرد.
وقتی من میگم«خونه ما» باید دو تا شاخ بالا سرتون دربیاد ،از تعجب.
خانواده ای با رفت و آمد صفر و رعایت کامل پروتکلهای بهداشتی .
تصمیم گرفتم ،آلبوم کرونایی رو منتشر کنم
- ۱ نظر
- ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۷