برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

۷۹ مطلب با موضوع «برای سپیده، برای زندگی» ثبت شده است

توجه!      توجه !

خطر برخوردن! ⛔️

لطفا بادقت وارد لینک زیر شوید :

محمدصدرا، مبلغ کوچک دینِ خدا

اینجا یک روز از زندگی یک #خانم‌مسلمان را خواهید خواند.

ورود برای همگی آزاد است؛
جز برای کسانی که مخاطب آیه۷سوره بقره هستند، لطفا وارد نشوند.
 

  • ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۰۷
  • خانم مسلمون

اینجا حسابی خونه‌تکونی شده؛ رویه‌ش عوض شده و چقدر الان بیشتر از قبل حالم باهاش خوبه. یکی دوماهه دیگه یکسالش میشه و تازه شده اونی که من میخوام. حالا از هردری راحت مینویسم و نخواهم ترسید.

یه روز دوستی در پستی پرسید بنظرتون روی سنگ قبرتون چی مینویسن؟ اونروز چیز دیگری گفتم، اما امروز مینویسم دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسند:« او یک نویسنده مبارز بود که در راهِ امامش جان داد.»

 

✍و من آنقدر خواهم نوشت، تا روزی شبیه نوشته‌هایم شوم؛ به امید آنکه شوم همانی که دل و زبانش یکیست و یکی خواهد ماند .

خدای من! خدای مهربان من! راضیم که تمام آرزوها و دعاهای نشده را شدنی نکنی و عوضش این خواسته را در حقم مهروموم کنی و برسانی دست تمام عالم تا تقدیرم اینگونه رقم بخورد. میشود لطفا؟

 

برای دیدن خانم مسلمون جدید، میتونید اینجا کلیک کنید.🌺

 

  • ۰۶ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۰۶
  • خانم مسلمون

جمع قرآن‌دوستا اینجا جَمعه‌ها.🥰

شما نمیاید؟

همسایه‌های قرآنی
 

  • ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۲۶
  • خانم مسلمون

یه جورایی دست و دلم به نوشتن روزمره‌گیهام تو تلگرام نمیره. فکر میکردم آدرس اینجا رو تعداد معدودی دارند، اما ویووهای آمار، خلاف تصورم رو نشون میده.

دست و دلم به نوشتن تو تلگرام نمیره چون کامنتهاش بازه. چندباری خواستم کامنتها رو محدود کنم و راحتتر بنویسم اما با مخالفت عده‌ای پشیمون شدم.

قبلا بی پروا هرجا که میخواستم هرچی که میخواستم منتشر میکردم؛ اما الان نه...

شاید چون به قولی از اون آدمهای صورتی فاصله گرفتم. از همون صورتی های خنثی ایی که این روزها حرفشون رو زیاد میشنویم.

دلم میخواد امروز خودم رو اینجوری معرفی کنم:

من سپیده‌ام. یه دختر از خانواده معمولی که عروسِ یک خانواده معمولی شده و حالا تو جمع غیرمعمولی ها و غیرمذهبی ها و قرتی ها، در تب و تاب ساختن یک زندگی مذهبی هستش.

زمین میخوره.

غصه میخوره.

شکست میخوره.

اما جا نمیزنه.

اولین قدمش رو سالها پیش برداشته؛ مثه یه نوپا هر روز تمرین کرده تا قدمهاش به استواری برسند.

 اشتباه نشه، من نگفتم استوارم بلکه هنوز سست ترینم!

ولی حال خوبِ من از خواستنی میاد که هرروز شدت میگیره! و منو برای تلاش بیشتر سرپا نگه میداره.

  • ۲۹ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۴۰
  • خانم مسلمون

این چندتا جزوه از حسین مختاری، خیلی برام عجیب و باورنکردنی بود.

 

اینجا 


خیلی خوب میشه اگه یه نگاهی بهش بندازید.🙂
هرچند که عمیقا معتقدم حجاب باید از قلب بیاد و برای خدا. اما برای داشتن جامعه سالم، به عنوان عضو مهمی ازین جمع، خوبه که حداقل‌هایی رو رعایت کنیم.🌷

راستی مستند ایکسونامی رو کسی دیده؟
اگه ندیدید پیشنهاد میشه شدیدا،خیلی پَر ریزونه.😓

  • ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۰۵
  • خانم مسلمون

تو خونمون دو تا آدم بزرگیم و دو تا نیم وجبی، رو هم میشیم چهار نفر. همیشه هم اندازه چهار نفر غذا میذارم؛ اما وقتی غذا ته‌چین میشه باید به اندازه ده تا آدم بزرگِ بخور تدارک ببینم.😏

  • ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۵
  • خانم مسلمون

 

این قسمت هادی و هدی کارتونشون، آرزوهاشون رو نقاشی کرده بودند.
هادی، ماشین کنترلی کشیده بود و یه داداش، هدی هم آبرنگ نقاشی کشید.

به تاثیر از اونا گفت: مامان منم میتونم آرزومو نقاشی بکشم؟

گفتم: بله.

و به فکر رفتم که یعنی آرزوش چیه؟ حتما الان اون ماشین بزرگه رو میکشه که برای خریدنش داره  پول‌هاشو  تو قلکش جمع میکنه...

و کمی بعد

-مامان کشیدم.

به نقاشی با ذوق نگاه کردم و گفتم : خیلی قشنگه مامانی؛ آرزوت چیه؟

گفت: بهشت

همین لحظه هم برادرش(که داشتنش آرزوی هادی هم هست😅) با تفنگ آبپاش سررسید و بهشت رو بارونی کرد و اوضاع قمردرعقرب شد.😄🫠

در حال چسب زدن بهشت بارونی به دیوار بودم که پرسید: مامان به آرزوم میرسم؟

گفتم: تو همین الانشم تو بهشتی.

گفت : چجوری؟

گفتم: آخه تو هرجا باشی اونجا بهشت میشه.

💥شما که غریبه نیستید، بهشت واقعی پسرجان، جاییه که بشه با دل سیر چیپس و پفک و شکلات و هله هوله خورد و تمام.😄

اما خب بهشت من، وجودشونه و خنده‌هاشون و حرفهای قشنگشون🥹❤️

خلاصه اینکه من که تو بهشتم.🤗 پسرها هم در رفت‌وآمد بین بهشت و دنیا😉

  • ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۰۹
  • خانم مسلمون

این چندروزه به طرز عجیبی هرچی که میخوام میشه...
حاجی هم اینو فهمیده و سفارش یه خونه چندصدهزارمتری تو شهرک‌غرب کرده بهم.🤭 گفتم بهش:«آخه اینجوری شدنی نیست. من باید از قلبم بخوام تا بشه.»
بااینحال روشو زمین ننداختم و سپردم ته ذهنم تا سرفرصت بهش برسم.😅

حالا امروز چی خواستم؟

عصر بود، داشتم اجاق‌گاز رو تمیز میکردم. دلم مهمون خواست.
از دلِ آسمون خدا برامون مهمون آورد.😍
خیلی دلم تنگشون بود؛ از دلتنگی چندبار خودمو چلوندم تا اشکی نشم.
آخه من دوست ندارم اشکهامو کسی ببینه؛ حتی اشک دوست داشتن و دلتنگی رو.🥹 اما میدونم اگه خودِ واقعیم میبودم الان حالم بهترتر میشد.
 

  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۱۸
  • خانم مسلمون
میگن: پیاده‌روی اربعین سخته.
میگم: از جنگیدن که سخت‌تر نیست.
میگن: ولی کسی بچه نمی‌بره.
میگم: ولی اگه قسمت شه، من با پسرها میرم.
میگن: سخته نمیشه.
دیگه نمیگم جز توی دلم:«این سختی آدم میسازه. اصلا این سختی رو میخوام با دل‌وجونم. سختی‌ای که همراهش باااید حواسم جمع باشه که حتی اجازه یه اخم کوچولو هم به بچه‌ها ندارم.خانوادگی باهم هم‌پا و هم‌قدم میشیم. گاهی دستشون تو دستمه و گاهی به بغلم میگیرمشون. روزها راه میریم و از امام زمان حرف میزنیم و با وجود وسواسمون از غذاهای نذری اطراف خیابون می‌خوریم و شبها تو بغل هم، جوریکه دل‌تو‌دلمون نیست که کاش زودتر آفتاب بزنه و راهی شیم، تنگاتنگ هم می‌خوابیم. من اربعین رو با پسرها می‌خوام. اونها از این پیاده‌روی سهم دارند. سهمشون رو برای سختی‌ای که رو دوشمه ازشون دریغ نمی‌کنم»
  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۴۷
  • خانم مسلمون

دلم پیش نماز جمعه‌ایه که صدای خطبه‌هاش داره تا خونمون میاد.

چقدر کم دارم نفسهای اونجا رو.

  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۰
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم