برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادرانگی» ثبت شده است

سوالهای امروزش به وقت سومین روز از پیاده روی ؟!

  • چرا آدما رو زمین  آَشغال ریختن؟!
  • چرا بچه ها دارن تو کوچه بازی میکنن؟!کوه معلومه اما کرونا هست.(منظورش از کوه معلومه اینه که هوا آلوده نیست)
  • چرا بچه توپش رو گرفته دستش؟! (میدونه توپی که پا بهش میخوره رو نباید به دست و لباس زد)

چی باید گفت به پسر 3 ساله ای که دانسته هاش کاملا مغایر با مشاهداتشه.

  • خانم مسلمون

قبل کرونا سعی میکردم هرزچندگاهی گردش مادر پسری بگذارم.

اما با کرونا هیچ روزی نبود که من جرات کنم که تنها با پسرک بیرون از خونه قدم بگذارم.

کرونا هست و باید با کرونا زندگی کرد.

تصمیم دارم روزهایی که هوا آلوده نیست.راس ساعت 2 به مدت نیم ساعت قدم زدن مادر پسری رو اجرا کنیم.

دست به دست هم تو کوچه پس کوچه های شهر.

راستش نه لزوما مادر پسری،همراه هم می پذیریم.

  • خانم مسلمون

کاش یه نامه ای از بالادست بهم میرسید که میگفت:خیالت راحت پسرت تا الان خوشبخت بوده و تو تونستی از پسش بربیای.

  • خانم مسلمون

 

زندگیه و ارتباط گرفتن با آدمهایی با رفتارها و شخصیتهای مختلف واین تویی که تصمیم میگیری با توجه به موقعیت و روحیه خودت چطور رفتار کنی ؟!

 

بعضی از این آدمها تو زندگی شخصی من ، قابلیت این رو داشتن که به طور کامل کنار گذاشته بشن چون تنها طنابی که به زندگیم وصلشون میکرد،طنابی بود که من سعی در نگه داشتنش داشتم و با رها کردنش هیچکدوم از اعضای خانواده مورد آزار و اذیت قرار نمیگرفتند.

اما بعضی ها هم قابلیت این رو ندارن که به طور کامل کنار گذاشته بشن ،چرا که جزئی از خانواده،فامیل و آشنا محسوب میشن و اتصالشون به زندگیمون فقط به طنابی که من دستم گرفتم متصل نیست و اتصالات قوی تری هم موجوده.به شخص تو این یکی مورد سعی کردم که ارتباط رو از سمت خودم قطع کنم ولی خب اگه از جانب اونها حال احوال و سلامی رسیده شد بی جواب نمونه،اما کاملا با علم به رابطه قبلیم و حملات وی به زندگیم جلو میرم.

من اسم این بعد خودساخته خودم  رو میگذارم : احترام به حریم شخصی شخص شخیص خودم و بس.

من به خودم احترام میگذارم که اجازه ورود مجدد اون فرد به قلبم رو نمیدم،آدمها از یک سوراخ یک بار نیش بخورن،دو بار نیش بخورن،نه اصلا صد بار نیش بخورند...دیگه باید خیلی آدم نباشند که بعد از صد بار سرشون به سنگ نخوره و ارتباط دوستانه و صمیمی با فردی که این چنین و آن چنان کرده باهاشون رو قطع نکنن.

این بعد خودساخته شخصیت منه ،درست و غلطش به پای زندگی من نوشته میشه.

هیچکس رو نمیتونم اجبار کنم که از مسیر من بره .

این فقط و فقط تصمیم منه ،که آدمهایی که نه یکباره بلکه چندباره مورد هجوم رفتار غلطشون قرار گرفتم رو کنار بگذارم.

اما نمیتونم به محمدصدرا و محمدرسا بگم که اگه جواب محبتتون با بی محبتی داده شد باز هم سعی خودتون رو کنید تا به اون انسان محبت کنید.

و حتی نمیتونم به خودم اجازه بدم که برعکس این رو بگم.

شخصیت محمدصدرا و محمدرسا بی شک با شخصیت مادرشون مغایرت خواهد داشت و اونها شاید عکس العملی کاملا مخالف با عکس العمل های من انجام بدن.

اما خب هنوز یک جای کار میلنگه ...

اگه پدر،مادر،خواهر و برادر و از همه مهمتر همسرم به شخصی که من طناب دوستیم رو باهاش قطع کردم رابطه عمیق و صمیمانه و یا نه یه دوستی ساده برقرار کنه ،احساس نا امنی شدیدی بهم دست میده.

و بی شک این مشکل فقط میتونه مشکل من باشه.

و حالا برای این احساس نا امنی چه میشه کرد ؟

  • خانم مسلمون
دیروز تو ماشین نشسته بودیم.
کرونا بود و ما شیشه ها رو تا ته بالا داده بودیم و کولر ماشین رو روشن کرده بودیم.
خیابون شلوغ بود و پر رفت و آمد.
یه خانم بارداری با شکم برآمده از جلوی ماشین رد شد.
و من یاد روزهایی افتادم که چقدر دلم این شکم گنده رو میخواست و باحسرت به شکم هاشون نگاه میکردم البته نه حسرتی که توش حسادت هم باشه.کلی برای کوچولوی توی دل آرزوهای خوب میکردم و میگذشتم از کنارشون.
بارداری اول اصلا شبیه بارداری دوم نیست.
بارداری اول اصلا نمیدونی دلت میخواد تو دلت باشه یا نه زودتر بیاد بیرون و ببینیش.
بارداری اول مستاصلی بین دو تا راه.
دو تا راهی که راه خودشون رو خواهند رفت وهیچ دخالتی تو این راه نخواهی داشت و باید فقط صبر کنی.
بارداری اول ،هر روز میزنی زیر گریه و میگی من دیگه طاقت ندارم ،میخوام روی ماهت رو ببینم.
بعد یک دقیقه ساکت میشی و میگی : وای نه من چجوری تو رو از خودم جدا کنم.تو دلم جات امنه.اصلا من چجوری تو رو با کسی شریک بشم.... و دوباره میزنی زیر گریه که چقدر دلت برای شکم قلمبه ات تنگ خواهد شد.
و کلا گریه بود و دلتنگی وانتظار و شیرینی پشت شیرینی .
بارداری دوم از اون احساس خالص و ناب هیچ خبری نیست.
راستش اصلا فرصت نمیکنی احساسش کنی.
دیروز با دیدن اون خانم تو خیابون یادم افتاد که بعد از تولد محمدصدرا چقدر منتظر بودم تا دوباره شکمم گنده بشه.
چقدر گنده شدن شکمم بهم مزه داده بود.
شکمی که صاف صاف بود و هیچ چربی دورش نبود. اما با بزرگ شدنش جز لذت چیزی نبردم.
چقدر دلم میخواست که دوباره شکمم بزرگ بشه،با اینکه خودم یک بچه یک ماهه تو بغلم داشتم اما با دیدن خانمهایی با شکم برآمده دلم قنج میرفت و میگفتم خوش بحالشون...
با دیدن اون خانم دستی رو شکمم کشیدم و گفتم آرزوی برآورده شده ی من دوستت دارم و ممنونم که اومدی.
لذت بچه دار شدن و بچه داری با همه سختی هاش و نگرانی هاش بهترین لذتیه که هرکسی ممکنه تجربه کنه...
آرزومه خدا هر کسی که عاشق هست رو به این عشق زمینی که پر از نشون از خداست برسونه...
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم