برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کرونا» ثبت شده است

روز سختی  رو پشت سر گذاشتم.روز خیلی سختی رو.

از صبح که گفت بدن درد داره ترس وجودم رو گرفت.

تا موقع رفتنش که بغضم ترکید و با گریه بدرقه شد.

پسرکم امروز فقط گریه مادرش رو دید و ناتوانیش رو تو مدیریت اوضاع.

همونجور که رو تخت خوابیده بود نگاهش میکردم.

دوباره بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد.

به تو میسپرمش بعد خدا به تو میسپرمش که امام زمانی.

باید مراقب پسرم باشی .

تو این زمونه ای که انسان نیست من پسرک معصومم رو به تو میسپرم که نگهدارش باشی.

صدای توپ و ترقه ونارنجک میاد.

صدای بلند شدن آهنگ و رقص و شادی و آواز.

صدای خنده هایی که به صدای شیطان شبیه اند.

بغضم میترکه.

یاد حرف عارفه میفتم که میگه زنگ بزن به 110 اگه دیدی شلوغ شد.

زنگ میزنم.میگه تماسها مسدود است.

دوباره زنگ میزنم باز هم همون رو میگه.

زنگ میزنم آتش نشانی.

محمدصدرا هم از اینکه دیگه مصر خوابوندنش نیستم خوشحال میشه.

نگاهم میکنه و میگه به دکتر زنگ میزنی ؟!

شماره رو میگیرم و یکی جواب میده.

گریه ام میگیره.

با گریه باهاشون حرف میزنم و شکایت میکنم؟!

چیز خاصی نمیشنوم جز اینکه کاری ازمون برنمیاد .فرهنگ غلطی که جا افتاده.

من گریه میکنم.

شما کدوم محلید؟

جواب میدم سرقنات.

میگه شماره کلانتری اونجا رو بهت میدم ولی نگو آتش نشانی داده.

میگم باشه و قطع میکنم.

محمدصدرا تو تمام این مدت داشت نگاهم میکردو من تو حال پریشون خودم بودم.

زنگ میزنم به شماره ای که آتش نشانی بهم داده.

با گریه بهشون شکایت میکنم.

فقط گوش میدن و میگن چشم ...

میگم چشم الکی یا واقعی ؟!

گریه امونم رو می بره.

فقط تونستم بگم: شما مسئولید ....

تلفن که قطع میشه نگاهم به نگاهش میفته.

پشت لبخند محوش بغض بود که با نزدیک شدنم بهش خودش رو ازم دور میکنه.

به زمین و زمان و خودم تو دلم لعنت میفرستم و سعی میکنم حالم رو حداقل تا خوابیدنش خوب نگه دارم.

با خودم میثاق میبندم.

میثاق حذف اینستاگرام و شبکه خبر.

بالاخره رضایت میده که رو پا بخوابه بدون آهنگ.

سرم تیر میکشه فکر کنم دوباره قرص واجب شدم.

بعد از مدتها روی پاهام میذارمش و پنج دقیقه نشده چشمهاش بسته میشه و میخوابه تا خواب قشنگی های دنیا رو ببینه.

کنارش میشینم و براش آیه الکرسی میخونم.

چشمهام پر از اشک و صورتم قرمز.

تو آینه به خودم نگاه میکنم و میگم : تو چه کاری ازت برمیاد برای این دنیا ؟!

اونها که پیامبر بودن با چنگ و دندون تونستن چهار نفر رو بکشونن سمت خودشون.

من ؟ من چه کاره ام؟

اما سهم من ؟! سهم من تو قشنگی این دنیا محمدصدراست.

تو درست تربیت کردنش.تو وقت گذاشتن براش تمام و کمال.همونجور که باید.

وقتی شبکه خبر شبکه دروغ شبکه مزخرف شبکه چرندیات حذف میشه سبک میشم مثل پر پرنده ای که تو هوا موج میزنه تا بیفته زمین.

#خدابامنه

 

  • ۱ نظر
  • ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۹
  • خانم مسلمون

داشتم لیست خرید مینوشتم،برای دو هفته

تو این روزها برخلاف همیشه روزایی که خرید میاد تو خونه روز عذابمه.

یعنی یه افسردگی در حد چند ساعت میگیرم که نگو و نپرس.

این روزها خرجمون خیییلیی بیشتر شده که به دخلمون نمیاد.

قبلا نون میخریدیم هزار.الان باید بخریم ده هزار.

تازه داغ هم نیست،بربری هم نیست.

دلم پیش کساییه که ندارن.خدایا چجوری میگذرونن؟

خوردن خیار و گوجه هم که آقای خونه ممنوع کرده.گردو رو هم که نمیشه شست.

فکر کن باید نون پنیر خالی بخورم بی بربری.

من صبح ها رو دوست ندارم.

از صبحانه هم متنفرم.

تازه وقتی پرده رو کنار میزنم آلودگی هوا هم چاشنی روزم میشه.

اما زنده ام و باید زندگی رو دوست داشته باشم.

بااااااید

تا خدا لطف کنه

مرحمت کنه

عزراِئیل جان رو بفرسته سراغم.البته من بی پسرمو همسرم جایی نخواهم رفت.

گفته باشم...

انقدر حالم خوب نیست که یه تغییر دکوراسیون اثاثیه سنگین منزل هم به تنهایی انجام دادم.

فکر کنم فردا افسردگی با چاشنی کمر درد رو شاخشه.

تازه تصمیم گرفتم فردا مامان بهتری باشم.

مثل چند روز پیش که دریا رفتیم،شاید فردا رفتیم جنگل.

ای خداااا به فریادم برس.

خسته ام خسته خسته خسته.

بعد میدونی چی داغونترم میکنه؟ اینکه با عقل کمم نمیتونم بفهمم حکمتت چیه از این اتفاقها.

دلیلتو نشونم بده بذار یه کم آروم شم لااقل.

نیمه پر لیوان رو میبینم: اینروزها صبح تا شب کنار همیم.

آخه من خوش بینم.

یاد اون روزایی که علی رو هفته به هفته نمی دیدم و محمدصدرا رو فقط سر سفره شام خونه بابا اینا میدیدم به خیر.

نبات هم تو این روزای کرونایی دلش خواست دوبار مریض بشه.

افسردگی هم گرفته.

دیگه بااااید بگیرمش تو دستم.

عجیبه نه ؟ دوستش داشته باشی و ازش بترسی.

انقده با نمک و دوست داشتنیه بچه ام.

اجتماعیه.

واسه همین چون تایم زیاد تو قفس موند افسرده شد.

الان داروی ضد افسردگی میخوره.

از دست داداشش نمیتونیم کاری کنیم.

دکترش سفارش کرده بهش استرس وارد نشه.

اما خان داداش عاشق توپ بازی با نباته.

خونمون هم که هیچوقت خدا مرتب نیست.

مثلا الان که خوابه و میتونم هرچیزی رو بذارم سرجاش غرم اومده در حد زیاد.

بهتره همینجا غر ها رو تموم کنم و برم سراغ درس و مشقم.

البته که مرتب نمیکنم،حالا چهارتا توپ اینور اونور که این حرفها رو نداره.

 

خدابامنه

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۴
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم