- ۰ نظر
- ۲۹ آبان ۰۰ ، ۲۲:۲۴
وقتی برای خودت،حداقل و حداکثر تعیین کنی؛انجام دادنها خیلی آسانتر میشود .
بخصوص اگر ترس رنگی ندیدن خانه ای در تو باشد.
مثل دیروز من،که با وجود بی حوصلگی شدید ،خودم را به حداقل هایم رساندم و خانه ها رنگی شدند.
خانه های رنگی به من خودم را نشانم میدهند،منی که خودم را فراموش نکرده ام و در کنار نگهداری و بازی با فرزندانم و امور خانه داری ،برای خود زمانی در طول روز قائلم،هرچند پراکنده و کم ،اما مستمر و همیشگی.
گویا نتایج ارشد اعلام شده.
بچه هایی که قبول شدن ،خوشحالیشون رو از قبولی پست کردند.
و من اما این خوشحالی رو نمی فهمم.
خوشحالی برای قبول شدن در دانشگاه رو ...
اما خیلی دلم میخواست که مثل اونها یک بهونه ای برای خوشحالی داشتم.
یک اتفاقی که وقتی بیفته بهش افتخار کنم و بگم من هم تونستم و خیلی خوشحالم.
راستش هدف هام گم نشده.
هدفهام سرجاشون نشستن و منتظرن من برم بهشون برسم.
اما سرعت رسیدن بهشون فوق العاده کم شده،و این من رو کمی ناراحت کرده.البته کمی بیشتر از کمی.
هرچند که تمام سعیم براین هست تا زنجیره ام قطع نشه،زنجیره روزانه رسیدن به هدفهام .
خدا با منه و این دلم رو گرم نگه میداره برای رفتن و نماندن.
باید به خودم بیام.
این من هستم.
سپیده.
سپیده به خودت بیا.
برمیگردم ویرایشش میکنم.اما حالا میخواهم بی ویرایش بماند هرآنچه از دلم بر آمد