برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

من کیم به تاریخ سه ماه قبل

شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۲۴ ب.ظ

من کیم

من اونی نشدم که تصورش رو میکردم

تصور من از خودم خانم مهندسی بود با کلاه ایمنی که بین طبقه های نیمه ساخته یک برج در رفت و آمد است.

تصور من از خودم خانم دکتری بود که قلب مادربزرگ پیرش را جراحی میکند.

تصور من از خودم فضانوردی بود که یک ستاره به نام خودش کشف میکند.

تصور من از خودم یک نفاش بود که تابلوهایش را با قیمت های آنچنانی به نمایش میگذارد.

تصور من از خودم مهندسی بود که کامپیوتر ها را روی یک انگشت میچرخاند .

تصور من از خودم که هنوز فاتحه تصورش خوانده نشده : یک سن ،یک من و یک گیتار است.

تصور من از خودم که هر شب رویایش را در سرم می پرورانم، کتابی پرفروش و پرتیراژ که نام من به عنوان نویسنده بر آن  است.

تصور من از خودم...

راستش هر جوری که فکر میکنم تصور من از خودم، یک مادر خانه دار ساده نبود.

به هیچ عنوان نبود.

اما این روزها آن را سخت پذیرفته ام و چقدر هم دوستش میدارم.

صبح از آشپزخانه شروع میشود.

با باز کردن در بالکن و کشیدن پرده های آشپزخانه .

قبل از اینکه فرصت کنم کتری را روی گاز بگذارم؛شش ماهه صدایم میزند و میگوید : تنهایی نه مادرم تنهایی نه.

او را در آغوش میگیرم و با هم کتری را روی گاز میگذاریم .

پوشکش نیاز به تعویض دارد.

آب جوشیده را روی مخلوطی از چای لاهیجان و گل محمدی و دو پر زعفران ، میریزم.

و نان را روی میز میگذارم.

انتخابم برای صبحانه نیمروست به شرطی که روز قبل نخورده باشم.

صدای سعدالغامدی در خانه میپیچد و قلب قرآن شنیده میشود.

ظهر با دیدن کارتون چهارساله میگذرد و خوابیدن شش ماهه.

غروب اما رنگ قشنگتری دارد.

آن قسمتش که غذا روی اجاق قل میزند و برق هود روشن است.

آنجا که سینک تمیز است و بی ظرف نشسته و پیشخوان دستمال کشیده در انتظار ظرفهای خورده شده از شام خوشمزه.

آنجا که پدر خانه کنار فرزندانش به مطالعه مشغول است و پسران با یکدیگر همبازی شده اند.

مادر سرش به گوشی است و همه حواسش به قابلمه غذا.

آنجا که صدای کولر می آید و به دنباله اش صدای مادر: غذا آمادست.

و تک تک برای پهن کردن سفره ای در خور خانه،به آشپزخانه می آیند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم