همین لحظه، همین اکنون غم بارید روی دلم😭 میام از تنهاییم بگریم که یادِ پیام یاسمین میافتم که چند روز پیش برام نوشت:
«دیدن روشهای متفاوت عزادارای ادما رو دوست دارم.
بعضیها شعر میخونن و نمنم اشک میریزن.
بعضیها چفت شدن به کتابای سید علی شجاعی و سید مهدی شجاعی
کسی رو میشناسم که سالهاست اول محرم افتاب در حجاب میخونه، روز حضرت علیاکبر، پدر عشق پسر میخونه، روز حر فصل شیدایی لیلاها و از دیار حبیب میخونه، تاسوعا سقای اب و ادب میخونه و این تکرار هرساله، براش پر از لحظات غیرتکراریه.
بعضیا نه چیزی میخونن نه چیزی گوش میدن، میشینن یه گوشه و فقط نگاه میکنن و اشک میریزن.
بعضیا حتی نمیشینن، چای پخش میکنن و فشرده شدن قلبشونو حس میکنن.
خلاصه که دیدن حال و احوال آدما، زیباست😌»
بعد بیخیال لیوانهای نشسته توی سینک میشم که از صبح روی هم تلنبار شدند،میشینم کنج مبل و کتابم سقای آبوادب رو از ادامهش شروع میکنم به خوندن، تا سهم من از عزاداری کمتر نشه از کسی که میره تو خیابونها.
#رفتند بیرون و یه تعارف بهم نکردند؛ دروغ چرا؟! دمِ رفتن پسرک و پدرم گفتن. اما برای روحیه حساسِ من دیر بود.
خدایا غمِ اینجا بودن خیلی داره برام بزرگ میشه. یه کاری کن.😭