برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

۲۷ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

سال که نو شد، تصمیم گرفتم هر پنج‌شنبه دعای کمیل رو بخونم.
امشب یه دلم می‌گفت بخون، یه دلم می‌گفت:«حوصله ندارم، تورو خدا ولم کن»

از اونور هم خودمو راضی کردم و گفتم:« چه کاریه؟! دعا رو که همیشه تو حال خوب نمی‌خونن؟! حالا یه روز در اوج بی‌حالی و بی‌اعصابی بخون.»

همونجور که میخوندم و تو ذهنم میگفتم :«حالم بده،حالم بده» رسیدم به این جمله:

«خدایا پس عذرم را بپذیر

و به بدحالی‌ام رحم کن

و رهایم ساز از بند محکم گناه»


دعای کمیل‌جان، از کجا حال منو خوند؟🥹

اتفاق‌هایی که امروز از سر گذروندم رو نوشتم؛ اما نوشتن حالمو خوب نکرد. نیاز دارم یکی باهام همراه بشه و چندنفری رو به فحش بکشیم تا سبک شم.🙈 کی پایه‌ ‌اس؟ دستا بالا😉

  • ۲۲ تیر ۰۲ ، ۲۱:۴۳
  • خانم مسلمون

✍وقتی زد زیر گریه، بچه‌ها هراسون شدن.
خودمم نتونستم طاقت بیارم و اشک ریختم.

✍وقتی از بهشت و جهنم می‌پرسه بافکر و آرامش جواب میدم که خدای‌نکرده نزنم جاده خاکی بچه‌م بترسه.

✍️گریه مامانم که آروم می‌گیره، میگه:« من هفت سالم بشه میرم شمال زندگی می‌کنم»

✍️ از حرفش، گریه مامانم شدت میگیره و من رو بهش میگم:« آخه آدما باید پیش هم زندگی کنن».
میگه:«یعنی نمیریم شمال؟»
میگم:«میریم، ولی مامانا و باباجون هم با خودمون می‌بریم»

✍️میپرسه:«تو چرا گریه می‌کنی؟ شیطون داره گولت می‌زنه؟»
میگم:«نه، گریه دلتنگیه»
میگه:«گریه دلتنگی چیه؟»

✍دیگه جوابم نمیاد. کاش از بهشت و جهنم بپرسه و شیطون و جبرئیل و چیپس و پفکهایی که قرار هست تو بهشت بخوریم. همینا فقط همینا. اینا رو خوب می‌تونم جواب بدم اما از توضیحِ دلتنگی و گریه و دوری و غصه‌های پس و پیشش عاجزم.
 

  • ۲۲ تیر ۰۲ ، ۱۹:۵۶
  • خانم مسلمون

اونجا که فرشته‌ها میگن:« سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا» آیه۳۲سوره بقره؛چه اعترافِ شیرینیه🥺

معنیش میشه این:«تصدقت بشیم ما خداجون، آخه مگه ما علمی جز علمی که تو خواستی و به ما یاد دادی بلدیم؟»
اینه فرقِ آدم و فرشته؛ فرشته یه رباتِ از پیش برنامه‌ریزی شده‌اس و آدم ولی جانشین خدا روی زمین.

 

  • ۲۱ تیر ۰۲ ، ۲۰:۲۲
  • خانم مسلمون

دوستان نمیدونم واقفید یا نه؟ اما لباس سفید و شیرکاکائو دشمنای خونی همن که ازقضا همیشه هم شیرکاکائو پیروز میدانه؛ مگر چه شودددد که زهرش درجا خنثی بشه.

لباسی هم که شیرکاکائویی بشه... 🤦🏻‍♀

لباس سفید تنشون بود و شیرکاکائو بطری‌ای بدون‌نی دستشون.
چاره‌ای نبود در بطری رو باز کردم؛ طفلکِ دوساله و چهارماهه تروتمیز شیرکاکائوش رو تا ته خورد و یه قطره رو لباسش نریخت.
اما طفلِ پنج سال و هفت‌ماهه یه جای تمیز رو لباسش نذاشت بمونه🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀
نمی‌خوام مقایسه کنم، مقایسه نیست اصلا.
خوب میدونم دوساله هم وقتی پنج ساله شه همین مدل میشه😒

پنج‌سالگی😵‍💫

  • ۰۹ تیر ۰۲ ، ۲۲:۲۵
  • خانم مسلمون

دارم سهراب می‌خونم، سپهری‌شون رو.

طبع لطیفش در چنین صبحی بهم گفت:«لبخند بزن همیشه، خنده جای دور نمیره».
و به آنی🤭 اخم‌هام از کلافگی دیروز و بدخوابی دیشب به لبخند تبدیل شد.

و همین یعنی روز پرماجرایی رو در پیش خواهم داشت.🤪

💥تخم‌‌مرغ‌ها رو گذاشتم بیرون یخچال تا طفلم بیدار شه خودش کیکشو درست کنه.

دیشب بعد از اینکه گفت: مامان فردا کیک.

گفتم: بشرطی که کمکم کنی؟

گفت: آخه بازیم چی؟

گفتم: عزیزم آخه من تنهایی نمی‌تونم؛ قول میدم فقط ۱۰دقیقه وقت باارزشتو بگیرم. 

در همین لحظه ندای درونیم فریادش بلند شدکه :«غلط کردی تنهایی نمی‌تونی». اما دیگه گفته بودم کاریش نمیشد کرد.🫠

 

  • ۰۸ تیر ۰۲ ، ۰۶:۰۴
  • خانم مسلمون

این برای دیروز بود و من یادم رفت بذارمش🥲

 

شاید شنیدنِ نامِ «عرفه» برای من که عربی بلد نیستم، منعکس‌کننده احساسی نباشه؛
اما وقتی به «روز نیایش» ترجمه بشه، میشه یه محرک اساسی واسم.
امروز روزِ نیایشه. آخه لطیف‌تر از این عنوان؟🥺

مثل حدیث کسا که یادم رفت بخونمشو چله‌م به ملکوت اعلا پیوست:👇

 

چهل روز قبل غدیر،چله حدیث کسا گرفته بودم. همین الان یادم اومد که دیروز نخوندمش😢
اینسری دیگه همه‌ش تقصیر بچه‌ها شد.🧐

بخدا اومدم بشینم گریه کنم. دیدم کار دارم .نمیشه. 🙃

سپیده‌ی الآن از نو شروع میکنه.🥲 ایشالا 🙂

  • ۰۸ تیر ۰۲ ، ۰۵:۲۶
  • خانم مسلمون

💥جوجوها دیروز، بعد اینکه منو دِق دادند، برای سی ثانیه خوش‌اخلاق شدند و کادوی عیدشون رو گرفتند و بعد بلافاصله به روال سی‌ثانیه قبلشون شروع کردند به دعوا و بزن‌بزن.🧐


💥ازش پرسیدم: «بنظرت برای فردا کیک خامه‌ای درست کنیم یا پیتزا؟»
گفت:«اونی که بچه‌ها بیشتر دوست دارن،پیتزا.»

💥شب قبل خواب:
-مامان، فردا عیده میشه کیک درست کنی؟🥹


و اینجاست که آدم حتی بچه خودش رو تو این سن، که کامل ورِ دلشه هم  نمی‌شناسه.🥺

عیدمون مبارک💝

  • ۰۸ تیر ۰۲ ، ۰۵:۲۳
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم