برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

۲۷ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

گفت: «خوراکی می‌خری؟»
گفتم: «شاید اگر امروز حرفمو گوش میدادی میخریدم اما الآن نه.»

رفتیم و گذشتیم، دیدم خیلی دپرسم و اینجور وقتها تنها چیزی که میتونه حالمو خوب کنه کتل‌چیپس و موسیرماسته.

حرفم دوتا شد و لبیک مادرپسری گفتیم به خوراکی 🫠

دلم می‌خواست خونه نیام، با چادرم بچرخم تو کلِ خیابونای شهر و بریم بشینیم تو یه کافه و یه بستنی شکلاتی سفارش می‌دادیم.

گفته بودم رازمو؟؟؟

این روزا هوا گرمه، منم گرمم میشه؛ اما فقط تو خونه با لباس خونگی و جلوی باد کولر.
و اینروزا حتی یکبار هم با چادر حس گرما نکردم، حتااا همون‌روزی که بادِ داغ بعدازظهر محکم به صورتم میزد.
 

  • ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۸:۴۵
  • خانم مسلمون

منحصر بفرد بودن همیشه برام اولویت بوده.
اما گاهی منحصر بفردی معذبی میاره.
و هم‌اکنون من یه آدم منحصر بفرد غمگین از معذبی‌ام.😁


 

  • ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۸:۴۴
  • خانم مسلمون

آی آخه تو دیگه چه مامانی هستی، همش سرت گرم کار خودته. انگار نه انگار بچه داری. پاشو برو بهشون توجه کن!!! خجالت داره قباحتم داره. اوف بر تو که بیست دقیقه هم نمیتونی متمرکز با بچه‌هات بازی کنی و فکرت همه‌جا میپره. خجالت نمیکشی. مثلا خودت دنیاشون آوردی و اونوقت حوصلشون رو هم نداری...

 

لینک دعوت از شما برای خواندن این مطلب: اینجا 🌷

  • ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۰:۰۱
  • خانم مسلمون

مغرور بود، همیشه همین بود. فکر میکردم با بقیه هم مغرورانه برخورد میکند اما بعدها فهمیدم که تنها، ما برایش اخ و پیف هستیم و دیگران برایش گلی خوشبو. گفتم:« شاید آدم 15 سال پیش تو باشم ولی مطمئن باش 15 سال بعد تو نخواهم شد». و همان‌لحظه در دلم، عاجزانه...

 

لینک دعوت از شما برای خواندن این مطلب:  اینجا .🌷

  • ۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۷:۲۲
  • خانم مسلمون

دیشب یکربع به یازده خوابیدم.😴
۱۲:۴۸دقیقه سرحاااااال بیدار شدم خوشحاااال از اینکه👈 هوراااا بالاخره ساعت بدنم درست شد و من ساعت چهار سرحال بیدار شدم.😍
ساعت موبایل رو که دیدم، ضدحالی خوردم که نگو و نپرس.😦
چاره‌ای نبود باید خودمو به‌زووور می‌خوابوندم که از ساعت چهار جا نمونم.😑
و ساعت چهار که ساعتم زنگ خورد تموم بد و بیراه‌های مجازِ عالم رو حواله‌ش کردم.😅

امان از بازی بد روزگار 🫠

 

  • ۲۴ تیر ۰۲ ، ۰۴:۳۹
  • خانم مسلمون

  • ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۹:۳۸
  • خانم مسلمون

گفتگوی درونی

- تو این دنیا بیش از همه نگرانِ کی هستی؟

- بنظرت یه مامان نگرانی‌ای بزرگتر از بچه‌هاش می‌تونه داشته باشه؟

- چجوری با این نگرانی کنار میای؟

- دارم خودمو میسازم؛ که مثه پیرزن این قصه تو اون سن، باری به هرجهت نلغزم. بچه‌ها مامانشون رو که محکم و استوار ببینن، اونوقتِ که مسئولیت ازم برداشته شده و دیگه خودمو مسئول ندونم‌کاریهای احتمالی‌شون نمیدونم و نگران نخواهم شد.

  • ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۷:۲۸
  • خانم مسلمون

از اون روزای کسلانه 😖

جمعه هم باشه که نورعلی نور😒

دلم می‌خواد با یکی حرف بزنم، اما حتی خودمم نمی‌تونم نقطه امن شنیداری خودم باشم.🙃

پس سکووووووت!!!!!

 

  • ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۵:۴۷
  • خانم مسلمون

 

به چه می اندیشی؟ نگرانی بیجاست.

عشق اینجا ‎و خدا هم اینجاست.

لحظه ها را دریاب.

زندگی در فردا!

نه، همین امروز است.

لحظه ها را دریاب، پای در راه گذار.


#سهراب‌سپهری

 

  • ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۱:۵۵
  • خانم مسلمون

✍️آروم و بی‌حرف کنار هم راه می‌رفتیم. در حال دودوتا چهارتا کردن تو ذهنم بودم که میتونم با پولی که تو کارتم مونده، چای ماسالا بخرم یا نه؟! که چندتا پسر بچه ده دوازده ساله جلوی راهمون سبز شدند. یکیشون که بور بود و تپل تر از بقیه...

برای خوندن ادامه ماجرا و فحش‌دادن اینجا منتظرتونم.😊🌷
 

  • ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۱:۴۸
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم