برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

یک راه آسان و دم دستی برای نجات غریق شدن

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۳۳ ب.ظ

ای که هم دردی و هم درمان من  

  وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست

      ای دوای درد بی درمان من

«فیض کاشانی»

 

یه سوال ؟ بنظرتون بهترین مخاطب این دو بیت چه کسی میتونه باشه ؟

 

چند روز پیش، جایی از کتاب «شب هول» خوندم که نوشته بود :

«وقتی رویا کابوس میشه، و خاطره دردآور و اندیشه اصرار به فراموش کردن داره چطور میتوان ...»

 

چطور میتوان چی ؟ زیاد مهم نیست. میشه کلی فعل براش گذاشت ،که همگی به جمله، معنا میدن. مهم اینه که وقتی اینجوری میشه، یعنی دینگ دینگ، آژیر خطر، بپا که افسردگی در کمینه؛ بیماری ای که بیشترین علت مرگ و میر رو به خودش اختصاص داده و یه نقطه عطف بزرگ با بقیه بیماری ها داره و اون اینه که هیچ راه نجاتی از بیرون وجود نداره و تو باید به تنهایی، بین غرق شدن و غریق نجات شدن تو دریای افسردگی، یکی رو انتخاب کنی.

اگه تو خودت رو برای کمک صدا نزنی، اگه به افسردگی لبیک بگی و دست به دستش بدی و  پا به پاش بری، سرنوشت غم انگیزی اتفاق خواهد افتاد.

از یک، یکی کم کن؛ میشه هیچ. پس وقتی خودت رو از خودت بگیری بنظرت چیزی باقی میمونه؟ ( باید اعتراف کنم و بگم که این جمله رو از مت هیگ عاریه گرفتم و هنر من نیست)

خودت رو بخواه

خودت رو دوست داشته باش

از خودت قدردانی کن

و تکیه گاهت رو جز خودت، هیچکس دیگه ای نذار

که روح خدایی تو، یه تنه همه چیز رو حریفه

فقط کافیه باورش کنی، با عشق ورزیدن به خودت

میدونی «کاش رویا رویایی بود، خاطره شیرین بود، اندیشه اصرار به یادآوری داشت و زندگی بهشت بود.»

اما حقیقت اینه این کاش ها، فقط در حد همون کاش، باقی میمونن و افسردگی بیدی نیست که با این کاشها، تن و بدنش به لرزه بیفته. پس باید یه جورایی همه تلاشمون رو بکنیم تا اگه هم اومد سراغمون، راه نجاتی در درونمون باز باشه.

شاید یکی از راههای مهارش، شکرگزاری و قدر دان بودن باشه، قدردان بودن از خوشی های کوچک زندگی ساز؛که قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. وقتی قدردان این قطرات کوچولو موچولو باشیم؛ همین خوشی هایی رو میگم که خیلی دم دستن، همینا که یه جوری شدن که ما نمی بینمشون، از همونا که باید یه اتفاقی بیفته و ما تازه دوزاریمون بیفته که :« عهه چرا من قدردان این نعمت نبودم» . اونا رو ببینیم و بگیم: «خدایا شکرت.»

باید شکرگزار بود تا روزی که در دام افسردگی اسیر شدیم، نیروی درونی ای، که از قبل برای قوی شدنش تلاش کرده بودیم، ناجی مون بشه تا دچار اون سرنوشت غم انگیزه نشیم.

 

شاید عشق چیزی نباشد جز قدردانی از خوشی – باباگوریو

 

و زندگی رو عشقه ...

حالا بنظرت بهترین مخاطب اون دو بیت ابتدای متن چه کسی میتونه باشه جز خودت و درونت ؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم