برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

افسانه سرزمین گل نرگس و مخلفات

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۱، ۰۵:۵۱ ب.ظ

گفت: ما برای سرزمینمان افسانه‌ای داریم؛ افسانه‌ی ما قدمتی به خوشی عطر نرگس‌هایی دارد که از دلِ خاکِ زمستان، سر‌بیرون می‌آورند.
آن‌روزهایِ خیلی دور، که زمستان بود و هوا خشک و سرد، دلِ زمین گرفت.
خدا نرگس را آفرید؛ تا از دلِ همین خاکِ سرد، به روحِ زمین، امید تازه بدمد.
غروب که شد، عطر نرگس با صدای مؤذن در فضا پیچید. و این نشانی از لطفِ خدا، در شبهای سرد زمستان شد. از آن پس، ما در سرزمینمان،  به شکرانه‌ی این زیبایی، با رویش اولین نرگس، جشنی پر از سرور و شادی بپا می‌داریم.

 


#خانم_نویسنده

 

گفتم بریم، تکون نخورد.
دستشو گرفتم و باز گفتم بریم .
انگشتشو برد سمت ماهی که مامان نگاه کن داره تکون میخوره‌.
بغضم گرفت.
ماهی جون داشت.
جونش داشت جلوی من می‌رفت؛جلوی من و همه رهگذرهای اون بازار.
امشب شام ماهی داریم، یکی از همون ماهی‌هایی که نفس‌های آخرش رو کنار من کشید.
#کاش یه‌جوری بود که خوردنی‌ها و غذاها از موجودات زنده نبود.😭

 

 

#خانم_نویسنده

 

تو بازاری که آدم‌ها، جابه‌جا با دیدنِ همدیگه می‌ایستند به احوالپرسی، خدا صدای قلبمو شنید و یه آشنا از جلوی چشمام رد شد...و من با حسرتِ صدازدنش، از کنارش گذشتم، فقط بخاطر ترس از اینکه اگه منو نشناسه چی؟
اما من که شناخته بودمش😔


#شهرقشنگ

برای زندگی می‌نویسم