رز قرمز
دوشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۲۲ ب.ظ
دیروز موقع برگشتن از کلینیک، سر چهارراه یه دختر گلفروش با یه دسته گل رز قرمز اومد جلوی ماشین.
هنوز یازده روز به تولدش مونده؛ اما دخترک شیرین مجابمون کرد که گلها رو ازش بخریم.
و حالا پسرک پنج سالهام تو یه غروب پاییزی زیر نمنم بارونِ ، کاپشن زردِ فیلیاش رو پوشید و با پدرش رفت که نذر سه سالگیش رو، ادا کنه.
و تنها سوالش راجع به گلها:
-مامان میتونم به پلیسهام بدم؟
- به هرکی که دوست داشتی میتونی بدی😘
پنج ساله من، امروز رو قلب آدمهای معمولی کوچمون، لبخند نشوند.
...
راستی خیلی حرف دارم برای گفتن؛ اما فرصتی برام پیش نمیاد.
این موضوع چون برام خیلی مهم بود، فرس ماژور ثبت شد😎 بدوام برم که خونه بهم ریخته از ته دلش داره صدام میزنه: «سپیده، کجایی؟ بیا منو دریااااب»
۱۲۰ سال با سلامتی و دلخوشی زیر سایه پدر و مادرش باشه الهی😍
+ بیا بنویس دیگه ما چشممون به این وبلاگ خشک شد!! :))