برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

دخترک دست نیافتنیه من

سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ

از بی‌خوابی لهم.
ساعت نزدیک ۱۰صبحه و هنوز لود نشدم.دیشب۱۹ماهه، هر یکربع نیم‌ساعت با نق‌وناله که نمیدونم از چی بود، از خواب بیدار شد و من، تمامِ دیشب، بین پارت پارت خوابیدن‌هام فقط یک خواب دیدم که بارانا دخترم شده؛ امیرعلی رو نمی‌خواستیم اما چون برادرش بود، نگهش داشتیم؛ البته که دوستش هم داشتم.
باباش هم تو صحنه‌زنی مُرد.😐
اثر فیلم دیشب با آرزوی دخترداشتنم که قصدی برای برآورده‌شدنش ندارم و عشقِ پنهانم به بارانا، باهم ادغام شد و نتیجه اینچنین خوابی.
تو خواب مدام دلهره داشتم که سرپرستی‌شون روبه ما میدن یا نه🥺 البته فقط من نگران بودم، بقیه تمایلی نداشتند.😑
چند وقت پیش به نامِ بارانا و امیرعلی یه نامه نوشته بودم از این قرار :
«امیر‌علی و بارانای عزیز
من شما را خیلی دوست دارم.
همان چند ماه پیش که شما را برای اولین بار در همسایگی‌مان دیدم، قلبم با دیدن قشنگی‌ها و سرزبونتان لرزید و مهرتان به دلم نشست.
اما چه‌کنم که روزگار شما  جوری رقم خورده .است که مجبور شدم خلاف میلم رفتار کنم و شما را از یکسری خوش‌گذرونی‌های بچگانه که با پسرکم رقم می‌خورد، محروم.
مرا ببخشید ، آن دنیا یقه مرا نگیرید، چاره ای نداشتم.
همه گفتند مراقب باش، خطرناک است.
مادرش سرش جای دیگری می جنبد و پدرش نیز جای دیگر.
دو کودک روزگار خود را در کوچه صبح تا شب تنها،  و شب تا صبح با صدای بحث و درگیری‌ پدر و مادرشان میگذرانند.
اگر حین بازی با پسرک در حیاط خانه‌مان اتفاق کوچکی برایشان بیفتد، یقه مرا خواهند گرفت؛ همان پدر و مادری که بالای سر بچه‌های زیبا رو و متینشان نبودند.
من بی‌خیال آنها و حرفهای دیگران در ارتباط با شما خوش بودم، اما آنقدر گفتند که محتاط شدم .
حالا قلبم روز و شب با یادآوری چهره‌تان غمگین میشود.
بارانای قشنگم
امیرعلی آقا
کاش شما از آن من بودید.
به گمانم جمعمان خیلی زیبا و پر سرو صدا و دلچسب تر میشد.»
 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم