برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

پارک دوبل

دوشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۱ ب.ظ

استرس گرفتم عجیب

استرس رانندگی مزخرف را.

کی پرونده اش بسته میشود نمی دانم😑

الان مشکلم دیگر هول شدن نیست،

راحت دنده عوض میکنم و ترمز میگیرم،

مسیر را دور میزنم و ترافیک را تحمل میکنم،

اما چه بگویم از پارک😫

پارک معمولی کنار خیابان را نمیگویم ها،

پارک پس و پیش دو ماشین را میگویم.

«پارک دوبل».

شانس من آنقدر بین روزهایی که فرصت رانندگی پیدا میکنم،فاصله می افتد که استرس طبیعی است.

اما الان استرس چه بی وقت هم آمده است

من که امروز خانه ام و قصد بیرون رفتن ندارم,

چه وقت آمدن بود؟

فکر مزخرف

ذهن هم چه انحرافاتی دارد ها.

ای گور پدرت استرس،که خانه نشین وجودم شدی،

نمی خواهم شاخ غول بشکنم که.

تنها قرار است سوییچ را بچرخانم و راه بیفتم،

همان مسیر مستقیم را.

انقدر بروم و بروم

تا یک خیابان خلوت پیدا کنم و کنجی پارک کنم؛نه پارک دوبل ها، نه.

باید دقت کنم که ماشینی دور و بر نباشد، بعد ماشین را خاموش کنم.

همین و تمام

آخ!!! نه هنوز تمام نشده😑

بعد باید تمام مدتی که کارم در حال انجام شدن است

در دل خدا خدا کنم که:

«خدایا، خداوندا به بزرگی ات قسمت می دهم،

لطفا ماشینی هوس نکند پس و پیش ماشین بنده پارک نماید»

و بعد از اتمام کار، به سمت ماشین برگردم

و با دیدن این صحنه که هیچ ماشینی دور و بر ماشین پارک شده مان،جا خوش نکرده، خوش خوشان سوییچ را انداخته و مسیر را باز گردم.

همین و تمام

مسیر هزار بار رفته و آمده که ترسی ندارد،ترس را پارک لعنتی به جانم انداخته

 

نظرات (۸)

مطلب قشنگی بود، من خودم هم همیشه با اینکه دست فرمون خوبی داشتم از پارک دوبل می‌ترسیدم.

پاسخ:
شما که دست فرمونتون خوبه این رو میگید :) من که دست فرمونم جیزه چی بگم :)) ممنونم از همراهیتون و نظر گرانبهاتون

اقا من هنوز  از ترافیک تو سربالایی .پارک دوبل تو جای شلوغ و مخصوصا و مخصوصا رفت و اومد به پارکینگ با حضور پدر خانم عزیزم استرس دارم 🤣🤣

پاسخ:
اصلا رانندگی با حضور پدرخانومتون یه مزه خوشمزه دیگه ای داره ،به ویژه مرحله بیرون اومدن از پارکینگ :))))))

چه جالب مثل گفتگوهای درونی و تصویرسازی‌های ذهنی منه. وقتی که برای کاری استرس دارم شروع می‌کنم به تصویرسازی و توی خیالم به همه‌ی مشکلات فائق میام و استرسم کمتر می‌شه. یه جا خوندم دو گروه اسب رو برای مسابقه آماده کردند گروهی که در شرایط مشابه براشون شبیه سازی ذهنی و فیزیکی شده بود موفق‌تر از گروهی شدند که توی پیست تمرین کردند. قدرت ذهن...

پاسخ:
تبسم جان،همیشه تو ذهنم اون کاری که ازش ترس دارم خیلی غولتر از وقتیه که باهاش مواجه میشم.
  ممنونم از نظرت قشنگم :)
  • نگار تهامی
  • وای سپیده من ۲۰ ساله گواهینامه دارم هنوز از پارک دوبل وحشت دارم. دقیقن مثل خودت دنبال جایی هستم که مجبور نشم پارک دوبل کنم

    دغدغه‌ی همه‌مون رو خیلی خوب توضیح دادی

    پاسخ:
    امان از پارک دوبل که من هنوز بهش تن در ندادم :))

    سلام بانو

    عزیزممممم

    چقد حستونو خوب منتقل کردین

    همه مون همینجوری بودیم کم کم راه میفته دستتون

    همین که همت کردین اصل کاره

    همین که بخاطر ترس از مثلا پارک دوبل کلا ماشین بردن رو حذف نکنی عالیه

    من اون اوایل گاهی مجبور میشدم کلی دور ماشین پارک کنم و یه کم خودم پیاده برم یا تاکسی حتی بگیرم!!!! ولی همش به خودم میگفتم بالاخره که من باید یاد بگیرم... همیشه اینجوری نمیمونه که...

    تجربه من در رانندگی کردن و یادگرفتنش اینه که اوایل که زیاد  بلد نیستی باید جسور باشی همش به خودت بگی تقدم با منه بعد که دیگه یاد گرفتی همش به خودت بگی باید صبور باشم شاید یکی داره یاد میگیره!!! خخخخ

    پاسخ:
    سلام عزیزم .
    ممنونم از نظر خیلی با ارزشت :))) کلی خندیدم با قسمت آخرش.
    والا آره دیگه تقدم با منه ،اصلا نباید هول بشم :)))

    بگم؟من سر همین پارک دوبل هنوز گواهینامه نگرفتم!

    شده آرزو و کابوس شب هام!

    نمی دونم کی بشه بتونم از پسش بربیام

  • سارا اعتمادزاده
  • همین ترسای الکی باعث شده که 4 سال گواهینامه‌ام رو توی کیفم نگه دارم و ازش استفاده نکنم. دست فرمونم خوبه، اما دقتم پایینه و از همین می‌ترسم، اما به خودت افتخار کن که تنهایی پشت فرمون نشستی، من که تابه حال جرأتش رو نداشتم.

    یادمه اون موقع ها که تازه رانندگی یاد گرفته بودم هر وقت قسمت مسی شد و همسرجان می رفت ماموریت با ماشینش می رفتم سرکار و  از ترس پیدا نکردن جای پارک و خدای نکرده دیده شدن من توسط همکارانم با اون پارک کردن های کذایی یک خیابان بالاتر ماشین رو پارک می کردم و بعد در طول روز وسواس بستن در ماشین به سراغم می اومد و به بهانه های مختلف سراغ ماشین می رفتم . خوب اگه درایت این روزا رو داشتم کلا پیاده می رفتم سرکار.

    بعدشم که دیگه ده سالی ماشین نبود و دوباره تا ماشین دار شم، آقا دزده ماشینم رو برد و من همون موقع بود که تصمیم گرفتم  نویسنده بشم و به قول استاد کلانتری که پیاده روی برای نویسنده لازمه، دیگه همه جا رو پیاده گز می کنم.

    پاسخ:
    ای وای چه ماجراهایی با ماشین  و پارکش داشتید.
    ممنونم از بیان تجربه تون.
    لیلا جان کاش آدرس وبلاگتون رو برام میگذاشتید تا بهتون سر بزنم.
    یعنی گذاشتید اما باز نمیشه برام.
    اگه دوباره اومدین پیشم حتما دوباره برام بذارین  آدرستون رو.
    ممنونم از توجهتون به مطلبم :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    برای زندگی می‌نویسم