برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

اخباری که روزه اش واجب است

جمعه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۷:۵۴ ق.ظ

گفت: «خبر نخون داغونت میکنه.»

با صورتی که هیچ تغییری در هیچ قسمت از اعضایش رخ نداد.خیره نگاهش کردم و با خود اندیشیدم که چه جمله آشنایی است.

این را من سه سال پیش، به هرکسی در مسیر راهم قرار می گرفت می گفتم و از او عاجزانه خواهش میکردم که خبر نخواند که نه تنها آب و نان نمی شود؛ بلکه سوهانی عالی برای اعصاب و روان آدمی است.

آن روز که تصمیم گرفتم به طور کامل از شنیدن هرگونه خبری پاک بشوم،به تک تک اعضای خانواده التماس کردم شما را به هرکسی که می پرستید،زمانی که من در کنارتان هستم خبری را بازگو نکنید و نبینید که مبادا به گوش مبارکم برسد.

پی در پی شنیدن خبرهای ناگوار در چندین سال اخیر، با اینکه با هیچ کدامشان درگیری مستقیم نداشتم ، حسابی مرا ترسانده بود و از درون حالم خراب بود.

سیل های بهار و اتفاقات پشت بندش

آتش سوزی پلاسکو

غرق شدن کشتی سانچی

سقوط هواپیما اوکراینی (منهدم کردن هواپیمای اوکراینی L )

حادثه مکه و اتفاقی که در منا افتاد

ویروس همه گیری و کرونا

زمین لرزه هایی که مردم کشورم را درگیر کرد

قتل و کشتار و  گرانی و گرانی و گرانی و هیچ مسئولی به روی خود نیاوردن

 در این چند سال ،هیچ وقت پیگیر هیچ اخباری نبودم و این ها را همه را گذری می شنیدم.

گذری می شنیدم و روانم آشفته می شد .در بطن ماجرا میبودم چه اتفاقی برایم می افتاد؟

با شروع کرونا و فشاری روحی شدیدی که بر من وارد شد، بنا بر این شد که حتی نگذارم دیگر اخبار گذری هم به گوشم برسد.

دیگر نمی دانستم کجا زلزله آمده

دیگر نمی دانستم که وضعیت کشور قرمز شده است و کرونا دارد جولان میدهد

دیگر نمی دانستم که اوکراین و روسیه در گیر جنگ شده اند

دیگر نمی دانستم که روغن در بازار نیست (برای سال 1400)

دیگر نمی دانستم که چه کسی از چه کسی طلاق گرفت ؟ (حذف شبکه خبری ،حذف اینستاگرام را هم در پی داشت و این دو به هم متصل بودند)

دیگر نمی دانستم ...

و این چنین خیلی از اتفاقات در پس گوشم رخ داد  و من مدتها بعد از وقوعشان مطلع شدم که تاثیرش برایم همانند خواندن کتاب تاریخ بود.کاری که شده بود و من فقط خواننده اش بودم.

حالا اما دو هفته ای می شود که به خواندن اخبار اقتصادی روی آورده ام.

آن هم فقط یک پومودورو در روز،که البته در این دو هفته فقط توانستم چهار روز خبر بخوانم،و صد البته آن هم فقط اخبار اقتصادی.

و همچنان خبر حوادث و سیاسی خط قرمز ذهن من است و آمادگی شنیدنش را ندارم.

بله بله

خوب میدانم اقتصاد-سیاست-حادثه به یکدیگر مربوط هستند،اما چه خوب است که خودم را می شناسم و مرز بین این سه را شناسایی کرده ام تا ورود انجام ندهم.

گهگداری هم تفننی درگیر اخبار زرد می شنوم .مثلا اینکه کدام اینفلوئنسر از همسرش جدا شد.

اگر در پست قبل به حرص خوردن اشاره کردم، منظورم از آن حرص خوردن ، دانه دانه کشیدن موهایم  و آی چه کنم ؟چه کنم؟ سر دادن نبود.

نه حرص از جنس دیگری ست .واقعا بعد از این همه گرانی و قتل و غارت در جلوی چشمانم به مرحله سر شدگی رسیده ام که بشنوم و روانم پریشان نشود.

دیگر برای گرانی اقلام ، نه این ککم خواهد گزید و نه آن دیگری.

خبر خوش اینست که حال، با روانی آسوده که هیچ کسی اجازه پریشان کردنش را ندارد،پا در مسیرم گذاشته ام.

این حال الان من است که خواندن اخبار اقتصادی پریشانم نمی کند و به تویی که میخوانی و آشفته میشوی و انتخابت اینست که گوش ندهی، احترام می گذارم و درکت می کنم. چرا که من هم درگیر این روزها بوده ام و حالا گذر کرده ام. انقدر بالاپایین دارد این زندگی که ممکن است دوباره برگردم به همان روزهایی که نمیدانستم چه و چه و چه.

از اینکه خانواده ما با یک حقوق کارمندی،با دو فرزند و بدون اینکه جایی از این کره خاکی،سند زمینی به نامشان باشد مشمول دریافت یارانه معیشتی نشدند،مغزم سوت نکشید.اما شنیدن این خبر برای خانواده هایمان دردآور بود و عصبی شان کرد.به گمانم باید یک دوره روزه اخبار بگیرند.بگیرند تا اعصابشان آرام شود و دوباره برگردند.

مثل کاری که من با اینستاگرام و اخبار کردم و حالا با دید دیگری با اینها مواجه می شوم.

برای من اصل خانواده ام هستند. همین که خانواده ام صحیح و سلامت هستند و در کنارم، من شادترینم و شکرگزار آن خدایی هستم که به روز قیامتش ایمان دارم.

نمیگذارم چشمانم محتاج بخشش کسی باشند،حتی اگر این بخشش، حقم باشد؛ از جنگ برای حق خود میگذرم، چرا که اگر نگذرم با اعصاب و آرامشم بازی می شود و این برایم با ارزشتر است.

و به آمدن آن روز که ظالم در مقابل من ایستاده تا گوشهایش به صوت بخشش من منور شود،ایمان دارم.

«من ببخشم،خدا هم می بخشد؟»

 

سخن آخر : پناه من خداست و من به پناهم ایمان دارم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم