برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

نامه ای به جولیا

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۱۸ ب.ظ

راستش را بخواهی من کسی نشدم که تا قبل این تصورش را میکردم:

تصور من از خودم خانم مهندسی بود با کلاه ایمنی ؛که بین طبقه های نیمه ساخته یک برج در رفت و آمد است.

تصور من از خودم خانم دکتری بود که قلب مادربزرگ پیرش را جراحی میکند.

تصور من از خودم فضانوردی بود که یک ستاره به نام خودش کشف میکند.

تصور من از خودم یک نقاش بود که تابلوهایش را با قیمت های آنچنانی به نمایش میگذارد.

تصور من از خودم مهندسی بود که کامپیوتر ها را روی یک انگشت میچرخاند .

تصور من از خودم ....

راستش تصور من از خودم یک مادر خانه دار ساده نبود؛اما حالا جلوی شغلت چیست فرم هایی که باید پر شود مینویسم:خانه دار.

  • جولیا کامرون عزیز؛اگر تو با یک بچه توانستی کتابت را بنویسی .چرا من نتوانم؟ تازه اوضاع من از تو سخت تر هم هست.من دو بچه دارم با فاصله سنی 3 سال و چهار ماه ،که دومی 2 ماه تا یکسالگی راه دارد.

میدانم که خوب میدانی اوضاع من، اصلا بر وفق مراد کسی نیست.راستش نمیدانم اگر پدر و مادرم نبودند؛چه اوضاعی را سپری میکردم و تصورش خارج از توانم است.

حضورشان را در آستانه 32 سالگیم کاملا مشهود درک میکنم و از خداوند برایشان عمری بلند و باعزت خواستارم.

جولیا جان ،با این اوضاعی که بر وفق مراد نیست میخواهم بزنم به دل امیدها و آرزوهایم و آن ها را سر و سامان دهم.

دیروز سریال ده قسمتی  خدمتکار را تمام کردم.ماجرای زندگانی استفانی لند را به تصویر میکشید.اوضاع او صد مرتبه و صدها مرتبه از ما بدتر بود.

میدانی او یک مادر مجرد بی پول بود، بدون هیچ حمایتی از خانواده.تنهایی گلیم خودش را از آبی بس گل آلود بیرون کشید و فرزندش را در دامان امن خودش بزرگ کرد و کتابش را نوشت.

تصور من از خودم که هر شب رویایش را در سرم می پرورانم کتابی پرفروش و پرتیراژاست ، که نام من به عنوان نویسنده بر آن حک شده.

تصور دیگری هم از خودم دارم :یک سن ،یک من و یک گیتار است.

قبلتر خودم را یک گیتاریست نمی دیدم.در صورتی که هفت سال تمام سیم ها را نواخته بودم و برایش از دل و جان مایه گذاشته بودم.

خودم را در حد تدریس نمی دیدم.در صورتی که نادان تر از من بودند که جرات این کار را داشتند.

خودم را جدا از جمعیت می دیدم و با خود می گفتم : اوووه کو تا من به آنها برسم.

در صورتی که من هم جزئی از همان جمعیتی بودم که فکر میکردم نیستم.

و میتوانستم کاری انجام دهم و سنگ ذهنی بزرگی جلوی پاهای خودم برای جلو نرفتن انداختم.

راستش خوب میدانم که مانع بزرگ همه آن چیزهایی که شاید الان میبودم و نبودم؛همان سنگ ذهنی است نه ناتوانی ام .که من تواناتر از تصور خودم هستم و این را بارها دیده ام.

من خودم را در آستانه 32 سالگی ام شناختم.

شاید بگویی چقدر دیر ؟

اما من به تو با جرات میگویم : دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.

پروژه خود شناسی من از 7 سال قبل شروع شد و در این دو سال به یمن وجود ویروس کرونا،  که دور از اجتماع بودم به نقطه خوبی از خودش رسید.

خوشحالم که بالاخره رسیدم هرچند شاید به عقیده خیلی ها دیر.

راستش دیگر نمیخواهم غرق در یادگیری هنر جدیدی شوم.

پرشهایی که در زندگی داشته ام به حد کافی زیاد بوده اند.

میخواهم بچسبم به خواسته های درونی و قلبی ام که در آنها سر رشته دارم و حالم با آنها خوب است.

میخواهم همسر یک مرد بمانم و مادر تنها 2 فرزند.

میخواهم بنویسم و بنویسم و بنویسم.

میخواهم گیتار بزنم و هفت سال تلاشم را زنده کنم.

میخواهم آشپز خانواده کوچک خودم بمانم و خدمتکار خانه خودم باشم.

میخواهم روزهایی را در هفته مسیری را با همسرم رکاب بزنیم .

میخواهم شبهایی که از خستگی نا ندارم که بخوابم ،بساط یوگایم را بیاورم و پهن پذیرایی کنم و حال روحم را شاد.

میخواهم همینی که هستم بمانم و همینی که هستم را رشد دهم و بس.

نظرات (۳)

  • علی عابدی
  • خداروشکر خودت رو پیداکردی به امید رسیدن به ارزوها

    پاسخ:
    همراه شما

    سلام اگر کتابخانه نیمه شب را نخواندی

    حتما بخوان به موضوعی که نوشتی ربط دارد 

    حال و روز من هم شبیه تو است

    در آستانه سی و دوسالگی جایی نیستم که تصورش را می کردم

    کاری جز مادری و خانه داری  و جدیدا معلم آنلاین کلاس اولی شدن ازم برنمی آید

    حتی همین کتاب را هم گاهی از شدت خستگی حوصله خواندش را ندارم

    سختم می شود این همه دور بودن از هدف هایم

    اما

    چندسال بعد جای دیگری خواهم بود

     

    پاسخ:
    چه تلنگر خوبی زدی .خوندم این کتاب معرکه رو...
    واقعا خیلی سخته و صد در صد چند سال دیگه جای دیگر بهتری خواهی بود،مونای عزیز
  • https://tablosazi.com/
  • بد نیست بدانید که تابلوسازی بیش از صد سال در ایران سابقه دارد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    برای زندگی می‌نویسم