یه شب تا صبح-۱
۱۲:۳۰ دقیقه شب
دلم نمی آید اما چاره ای جز کنار گذاشتنش ندارم،چشمانم به زور باز است.
عینکم را روی«از قیطریه تا اورنج کانتی»میگذارم و میخوابم.
۱:۴۷دقیقه نیمه شب
چهارساله از تختش می افتد؛هنوز از شکستن محافظ تختش ابراز پشیمانی نکرده تا دوباره نصب شود.
برعکس انتظارم افتادن از تخت برایش خوشایند است.
۳:۳۰ دقیقه نیمه شب
نه ماهه برای شیر بیدار میشود.
سعی میکنم او را بخوابانم،نیم ساعت طول میکشد.
او میخوابد.
بفاصله ده دقیقه دوباره بیدار میشود،اینبار به او آب میدهم و آرام به پشتش میزنم.
چهارساله را در تخت جابجا میکنم تا نیفتد.
سعی میکنم بخوابم.
کمی بعد خوابم میبرد.
خواب بد میبینم.
ساعت ۵:۴۰ دقیقه صبح
برای نماز بیدار میشوم؛نه به راحتی .
نماز میخوانم،تلو تلو خوران به سمت رختخوابم که در اتاق بچه ها پهن است برمیگردم و به آنی خوابم میبرد.
هنوز چشمانم به خواب گرم نشد،که با صدای نه ماهه بیدار میشوم.
به شیر خوردن و خوابیدن رضایت نمیدهد.
پوشکش بو میدهد،باید تعویض شود.
خدا خدا میکنم بخوابد.
نمیخوابد.
یک ساعت بعد،بالاخره می خوابد.
روی پایم است، تکانش میدهم،زمین نمیگذارم.
میخواهم بنویسم و بخوانم.
اگر زمین بماند یا میخوابم و آن خواب هزاری هم نمی ارزد یا میروم آشپزخانه به کیک درست کردن.
ساعت ۷:۲۵ دقیقه صبح
از قیطریه تا اورنج کانتی را باز میکنم و به خواندش ادامه میدهم.
نه ماهه روی پایم است و خداخدا میکنم چهارساله از تخت نیفتد ....
بسیار زیبا از زبان مادران صحبت کردید البته گرفتاریهای مادرانی که در خانه فعالیت می کنند بسیار بیشتر از آنچه شما بیان کردید هست. بسیار عالی بود