غرهای فرو خورده
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۷ ب.ظ
دلم گرفته،دوست دارم گریه کنم.
از چی؟
از خستگی...
خستگی میتونه دلچسب بشه ؛اگر تو این خستگی ها درک بشی.
اما امروز و امشب خستگی ام،دلچسب نیست.میخواستم پیام بدم و سفره دلمو باز کنم.اما گفتم ،خستگی هات به کسی چه ؟!
مگه مردم کم درد دارن که تو هم هلکی پاشی بری غرهاتو به جون اونا بگی و مخشون رو بخوری.
راستی دیگه کم کم دارم راه میفتم،راه میفتم که چهارساله رو به تنهایی ببرم کلاس و برگردونم.
همین
برای امشب فقط همین