نهم آذر وقتی که رسا ۹ماهه شد
دارم فکر میکنم به اینکه امروز چه حرفی برای نوشتن دارم،اما تا الان هیچ چیزی به ذهنم نرسیده.
ساعت ۳:۳۶ دقیقه بعد از ظهر.
چند وقتی هست محمدصدرا خودش رو برای خواندن و نوشتن کنجکاو نشون میده،اما تا الان هیچ اقدامی انجام ندادم و چیزی به ذهنم نرسیده
ساعت۸:۱۱ دقیقه شب
محمدصدرا و پدرش رفتن پیش آقاجون ماهی بخورن.
دارم رسا رو شیر میدم.
ماهی ام رو خوردم.
رسا خواب بود،تا بلند شدم برم سمت آشپزخونه صدای بیدار شدن و گریه هاش اومد.
میخوام تا قبل از اومدنشون،خونه رو مرتب کنم.
لباسها تو کشو باشن و ظرفها شسته.
همین.
دنبال یه کتاب میگردم برای خوندن،«خالکوب آشویتس» رو دو شب پیش تمام کردم.
ساعت ۹:۱۵ دقیقه شب
نزدیک دو ساعت هست که رفتن و هنوز بر نگشتن.
ظرفها رو شستم.
محمد رسا بین ظرف شستن یک مرتبه دیگر هم بیدار شد،روی پا گذاشتم و خوابید.
حین خواباندن داشتم به این فکر میکردم که ترجیح اینه دو ساعت روی پام باسه و تا صبح بخوابه،یا الان سریع بخوابه و هر دو ساعت بیدار شه .
فهمیدم ترجیحم گزینه اول هست و تعجب میکنم اگه کسی ترجیحش گزینه دوم باشه .
حالا آشپز خونه مرتبه و لباسها توی کشوها.
و خونه در حد قابل قبول تمیز هست .
راستی امروز پرده ها رو شستم،یادم باشه برای نظافت خونه هم زنجیره درست کنم .و گرنه هر روز پشت گوش میندازم.
میبینم برای روزی که هیچی برای گفتن نبود،خرد خرد حرفهایی برای گفتن نوشته شد.
برم یه کتاب پیدا کنم و شروع کنم به خوندن و برای هدف ویژه امکمی برنامه بریزم و ادامه ماجرا ...