برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

یه مشت حرف نشسته و نرفته

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۰۱ ب.ظ

برنامه های پاییز رو چیدم ، فعلا توی ذهنم داره رژه میره و بعدتر پیاده اش میکنم روی کاغذ که پایبند تر باشم به برنامه.

مثلا یکی از برنامه ها رو از امروز شروع کردم.

ساعت 4 بود که شال و کلاه کردیم به سمت بالا پشت بوم.

خورشید زودتر غروب میکرد و هوا رو به خنکی میرفت.

میخوام تا قبل از آلوده شدن هوا و نداشتن همون بالا پشت بوم از فرصت استفاده کنیم و هر روز بساطمون رو دو سه ساعتی بالا پشت بوم پهن کنیم.

امروز محفلمون مادر پسری بود.

مدیون کرونا هستم ، نه بخاطر  کشنده بودنش.

بخاطر اینکه بهم یاد داد از داشته هام لذت ببرم.نه بهتر بگم که بهم یاد داد داشته هام رو ببینم.

اما چه کنم دلم تنگ روزهایی که تو خیابون های شلوغ پرسه میزدیم و ویترین مغازه ها رو بی هدف نگاه میکردیم.

وقتی که تو صف نون بربری داغ می موندیم و از پسرک هفت هشت ساله ای که تو فرغونش کلی سبزی پاک کرده داشت چند بسته ریحون و شاهی برمیداشتیم تنگه.

وقتی که تو خیابون صدای الله اکبر اذان بلند میشد و حال و هوا رو بهشتی تر میکرد تنگ ترین حال دنیاست.

اما ممنون کرونا که به من یاد دادی داشته هام رو ببینم.

دلتنگ ترینم کردی اما باز مدیونتم و ممنونت.

برنامه بعدی که برای خودم چیدم شروع یک دوره جدید نویسندگی هست .

و یک دوره دیگر.

برنامه دیگمون اینه که وقتی بارون اومد زودی بیایم بالا پشت بوم و من انتخابم اینه که زیر بارون خیس بشم و محمدصدرا با چتر بیاد.

قبل اینکه دنیا بیاد با خودم عهد بستم هر بار که برف  و بارون بود باهم بریم زیرش و کلی لذت ببریم.

میخواستم مثه خودم عاشق بارون باشه.

عاشق خیس شدن زیر بارون.

عاشق آسمون.

از دیدن ماه ذوق کنه همونقدری که من با هر بار دیدنش ذوق زده میشم.

با روشن شدن چراغهای خیابون وقتی که هوا رو به تاریکی میره آرامش بگیره و ...

و همه این اتفاقها افتاد.

هنوز کم و کاستی هایی هست.

مثلا نمیتونم با حیونها آشتی اش بدم چون خودم آشتی نیستم.

نمیتونم با حشرات دوستش کنم چون خودم نیستم.

و این برمیگرده به خودش و خودش و خواسته های خودش وقتی که بزرگتر شد.که تصمیم بگیره بهشون نزدیک بشه و یا نه.

این روزها میگه من از هاپو نمیترسم.بغلش میکنم .نازش میکنم.

منم میگم من هاپو ها رو دوست دارم اما نمیتونم بهشون نزدیک بشم.

....

اصلا اومده بودم بگم من عاشق پاییزم.

و پاییز داره میاد.

نه بخاطر اینکه محمدصدرا متولد پاییز .

نه بخاطر اینکه عقد من و علی تو مهر خونده شد.

نه بخاطر اینکه مهر ماه شروع مدارس هست که من متنفر ترین هستم از رفتن به مدرسه.

من از سال 93 عاشق پاییز شدم.

دیوانه پاییز.

دلباخته پاییز.

و با تمام وجودم حس کردم وقتی میگن پاییز فصل عاشقی هست یعنی چی ؟!

پاییز دوستت دارم.

میشه خوب بگذری ؟

خیلی خوب بگذر .

برای همه خوب بگذر پاییز زیبا و دوست داشتنی.

 

نظرات (۱)

یعنی اونقدری که تو این نوشته وجه تشابه دیدم، خنده م گرفته .. 

منم عاشق آسمون و پشت بام و ماه و غروب و پاییز و نویسندگیم..

حتی پستم رو نوشتم و از پاییز و برنامه هاش گفتم 😊😊

منم عاشق دلخوشی های کوچک، درک لحظه ی حال با هر چه داره و سرخوشی های ناب بعدشم.. 

خوش باشیدد با پاییز و برنامه های نوش.. 

پاسخ:
سلام
خیلی خوشحالم که یکی مثه خودم مسیرش خورد به نوشته هام... :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم