برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

پرنده ای در قفس

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۲۰ ب.ظ

ما یه پرنده داریم که اسمش "نبات" از خانواده طوطی سانان و از تبار تراکوئیس.

رنگش سبز و آبیه با چشمهای تیله ای مشکی که وقتی زل میزنه بهت میخوای جونت رو بدی براش.

هنوز نمیدونیم دختر یا پسر.

میخواستیم چند ماه پیش آزمایشش رو انجام بدیم که خب پول اضافه ای برامون نموند که بدیم برای پول آزمایش تعیین جنسیتش.

پرنده رام و اجتماعی هست و باید از قفس بیاریمش بیرون.

من ازش خیلی میترسیدم.الان هم میترسم اما نه خیلی.

شعار امسالم رو گذاشته بودم"شجاعت".

شعار امسالم کمی من رو هول داد که بگیرم دستم و باهاش خوش و بش کنم.

پارسال زمستون بخاطر مشغله های فراوان ؛علی یه مدت طولانی نتونست بهش برسه و بیارتش بیرون از قفس.من هم همه هنرم این بود که از پشت میله های قفس باهاش صحبت کنم. اما صحبت فایده ای نداشت ناز و نوازش میخواست و این شد که افسردگی گرفت ، همه وجود من رو هم غم گرفته بود بخاطر عذاب وجدان یه پرنده تو قفس.

دوره افسردگیش رو گذروند و حالش خوب بود.

اما عذاب وجدان من هنوز تمام نشده که بیشتر از قبل هم داره میشه.

نبات بعد از کرونا تقریبا هر روز بیرون از قفس میاد و یک ساعتی رو تو خونه میچرخه.

دور و برش میچرخیم و باهاش خوشیم.

من هم گاهی میارمش بیرون و باهاش بازی میکنم البته نه وقتهایی که تو خونه تنها باشم.

وقتی گفت یه پرنده میخوام بیارم خونه.

هیچ مخالفتی نکردم.

نه از این بابت که عاشق پرنده باشم؛نه .

من میدونستم میترسم.

میدونستم علیرغم اینکه قربون صدقه حیوانها و قشنگی پرهای پرنده ها از دور میرم یه لحظه هم نمیتونم اونها رو کنار خودم تصور کنم و جیغی به بلندای آسمان خواهم کشید.

تنها دلیل موافقت بی چون و چرای من که در دلم موند و الان داره برای اولین بار بیان میشه این بود:

مادری داشت که خیلی مانع انجام کارهای مورد علاقه شون شد.و من نخواستم این مانع باشم براش.

نبات اومد تو زندگیمون و با وجود ترس زیادم ؛ شد عشق جدید زندگیم.

پر میزد و من جیغ میکشیدم و عاشقانه قربون صدقه اش میرفتم.

امروز داشتم فکر میکردم به داشتن یه پرنده تو قفس .

دقت کردید چی گفتم ؟

گفتم پرنده.

پرنده

پرنده

اون هم تو قفس.

پرنده ای که بال پریدن داره چرا باید توی قفس بمونه ؟!

عذاب وجدان لعنتی...

کاش میتونستم همتون رو از توی همه قفس های دنیا جمع کنم و بفرستم خونه تون توی جنگل.

اما ببخشید.

ما انسانیم.از نوع مکار و حریصش.

جنگلهای شما رو آتیش میزنیم .درختهاش رو میبریم.

تا ساختمون سازی کنیم.

ساختمونهای بلند بلند بلند.

ساختمونهایی که هیچ صفا و صمیمیتی توش نخواهد بود.

بعد دلمون برای خودمون میسوزه که جنگل ها رو نابود کردیم و دیگه طبیعت نداریم.

میگردیم دنبال راه چاره و طبق معمول بدترین و آسونترین راه رو انتخاب میکنیم؛ میگیم : یه تیکه از موجود جنگل رو میاریم تو خونه هامون و مثه خودمون که تو قفس زندگی میکنیم اونها رو هم نگهشون داریم تو قفس.

وای خدای من .

من رو ببخش.

من کاری نمیتونم برای نباتم انجام بدم.

نباتی که از اول انسان دیده.

من کاری برای هیچ پرنده دیگه ای هم که توی قفس زندونی شده نمیتونم انجام بدم.

من حتی نمیتونم نبات رو آزاد کنم پرش بدم که بره.

چون انسان دوست شده .

چون غذاش غذای خاصیه.

چون اصلا برای ایران نیست.

برای اون دور دورهاست.

برای جنگلهای خیلی دور ....

خدایا میدونم قطعا از انسان هایی که پرنده ها رو تو قفس نگه میدارن،پرنده هایی که تو بال پرواز بهشون دادی و ما چپوندیمشون تو قفس ناراحتی و دلت گرفته.

حالم از داشتن نبات اصلا خوش نیست.

اما چه کاری میتونم انجام بدم ؟

تنها راهش اینه بلیت جنگلهای دور رو بخرم و اون رو پر بدم تو جنگلهایی که اصالتا مال اونجاست.

با چه رویی بهت نگاه کنم خدا و نبات؟

که این عذاب وجدان لعنتی تا ابد خواهد بود.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم