گریه
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۰۲ ب.ظ
یک ساعت از اذان مغرب میگذشت که سجاده ی سبز رنگم رو که سوغاتی مکه بود پهن کردم.
نماز مغرب رو که خوندم دلم میخواست های های گریه کنم.
نمیدونم چرا ؟
ولی میدونم صفر تا صدش برای خودم بودم.
دلم یک باره برای خودم سوخت و گریه میخواست.
گریه نکردم.
از ترس ...
از ترس اینکه مبادا زنگ در صدا بخوره و کسی چشمهام رو گریون ببینه و برای خودش هزار تا تفسیری که درست نیست کنه و منی که نمیتونم بهش بگم گریه هام برای خودمه فقط خودم.
و اون بگه مگه چته ؟!
و من هیچ جوابی نداشته باشم.
من چیزیم نیست اما دلم یه بغل گریه داره...