برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

آرزوی باران

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۵۱ ق.ظ
دومین شب از دومین ماه از چهارمین فصل سال بود.
آسمان پر شده بود از گلوله های ابری پنبه ای .
ماه می درخشید.
هوا لطیف بود؛ لطیفتر از عطر نرگس.
مطبوع تر از بوی یاس.
و زیباتر از رز صورتی.
در یک خانه در یک اتاق دنج و تاریک
پسرک پشت پنجره از ته دل آرزوی باران کرد.
دخترک از ته قلب آرزوی پسر را آرزو کرد.
در آغوش یکدیگر خوابشان برد.
صبح زمین خدا بوی باران گرفته بود.
  • ۹۹/۰۳/۰۵
  • خانم مسلمون

آرزوی باران

داستان من

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم