اونشب ساعت 9
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۱ ب.ظ
ساعت 9 شب بود .بُعد عاشق سپیده خانم میگفت بزن دیگه یالا و بُعد تنبلی سپیده خانم میگفت ولش کن بابا،حوصله داری .آخر کشو رو باز کردم لاکم رو برداشتم.به دونه دونه انگشتهام لاک زدم و محمدصدرا با عشق دستهام رو تو دستهاش گرفت و نگاه میکرد و شاد بود.
خوابید .
لاکم رو پاک کردم.
نمیخواستم صبح که صدای اذان رو میشنوم بهونه لاک داشته باشم برای بیدار نشدن و نماز نخوندن.
اون لاک قد یک ساعت رو دستهام بود و قد یک سال قدردانم که اونشب تنبلی نکردم و خودم رو برای عزیزترین فرد توی زندگیم زیباترین کردم.