برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

اونشب ساعت 9

پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۱ ب.ظ

ساعت 9 شب بود .بُعد عاشق سپیده خانم میگفت بزن دیگه یالا و بُعد تنبلی سپیده خانم میگفت ولش کن بابا،حوصله داری .آخر کشو رو باز کردم لاکم رو برداشتم.به دونه دونه انگشتهام لاک زدم و محمدصدرا با عشق دستهام رو تو دستهاش گرفت و نگاه میکرد و شاد بود.

خوابید .

لاکم رو پاک کردم.

نمیخواستم صبح که صدای اذان رو میشنوم بهونه لاک داشته باشم برای بیدار نشدن و نماز نخوندن.

اون لاک قد یک ساعت رو دستهام بود و قد یک سال قدردانم که اونشب تنبلی نکردم و خودم رو برای عزیزترین فرد توی زندگیم زیباترین کردم.

  • ۹۹/۰۳/۰۱
  • خانم مسلمون

خدابامنه

لاک صورتی

منوپسرم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
برای زندگی می‌نویسم