صدای چهچه پرنده رو درخت، با وجود در و پنجره بسته؛ تا انتهاترین قسمت خونه میاد.
یا داره شکر خدا رو میکنه.
یا گله از یار که نیست.
یا لعن و نفرین به جون آدمها میفرسته که الحق حقمونه.
- ۰ نظر
- ۲۵ دی ۹۹ ، ۱۰:۳۴
صدای چهچه پرنده رو درخت، با وجود در و پنجره بسته؛ تا انتهاترین قسمت خونه میاد.
یا داره شکر خدا رو میکنه.
یا گله از یار که نیست.
یا لعن و نفرین به جون آدمها میفرسته که الحق حقمونه.
کرونا نرفته.
هنوز هست.
البته این ترسی که میخوام راجع بهش حرف بزنم به کرونا مربوط نمیشه.
از بچگی باهام بوده.
از وقتی کرونایی وجود نداشت.
اما الان کرونا هم شده مزید بر علت.
وقتی محمدصدرا توی دلم بود خیلی میترسیدم.
یه غول رو رد میکنی
غول بعدی خیلی شیک و مجلسی از جایی که نمیدونی کجاست صاف میاد تو زندگیت.
البته هنوز معلوم نیست غول قبلی رو رد کرده باشیم یا نه ( اما چند روزی میشه از پرتاب کردن و چنگ گرفتن خبری نیست؟)
و ما امیدواریم که گوش شیطون کر با پیروزی ردش کرده باشیم و تصمیم بازگشت به زندگیمون رو نداشته باشه.
غول جدید هم خیلی کنه طور داره رفتار میکنه؟!
یه جوری که نمیتونی جم بخوری و همش باید زیر دست و پات رو نگاه کنی که کسی رو له نکنی و این غول همراه شده با ترس شدید.
من نمیرم اونجا گرگ ناراحت هست.
من نمیرم اونجا زلزله ناراحت هست.
من نمیرم اونجا دزد ناراحت هست.
نمیدونم واقعا اینها رو از کجا آورده که ازشون هم بترسه.
یادمه یه کتاب داشت که عکس گرگ توش بود.
و نمیدونم چجوری بی هیچ پیش زمینه ای تصمیم گرفت از گرگ بترسه.
و من چقدر از خوبی ها و قشنگی های گرگ گفتم .
چه رنگ قشنگی.
وای دمش رو ببین.
چه چشمایی داره.
لپشو نگاه.
با همه تعریف و تمجید هام از گرگ همچنان مصر بود وهست که از گرگ بترسه.
حالا زلزله ناراحت چه صیغه ای هست و از کی و کجا و چجوری یاد گرفته والا من خبر ندارم.
واقعا که بعضی وقتها آدم کم میاره و فکر میکنه رسیده به آخر خط؛درست مثل الان من.
اما وقتی غولهای قبلی رو یادش میاد که دمشون رو گذاشتن رو کولشون و یه جوری رفتن که انگاری اصلا نبودن امیدوارم میشه.
که این هم گذراست و
ترس اقتضای سن الانش هست و طبیعی.
خدایا در این زمینه سایه لطف رحمتت رو برای ما و نیازمندانی چون ما بیشتر و بیشتر بنما؛درست مانند زمینه های قبلی.
الهی آمین
خوشحالی که هستی ؟!
یعنی خوشحالی که به وجود اومدی و چند وقت دیگه زندگی رسمیت رو شروع میکنی؟!
من که با وجود همه سختی های زندگی خیلی خوشحالم که به جای نیستی ، هستم.
و امیدوارم تو هم به این عقیده برسی و زندگی رو با همه سختی هاش به نیستی ترجیح بدی ؟!
قبلتر فکر میکردم به دنیا اومدن بچه ها ظلم؛یه ظلم وحشتناک در حق بچه های مظلومی که میان تو دنیایی که هیچ چیز قشنگی نداره و مجبور میشن به زندگی کردن یه زندگی سخت که خودشون خواهان اومدنشون نبودن بلکه به زور اومدن.خدا خواست.والدین خواستند.
خیلی طول کشید تا این قضیه رو برای خودم حل و فصل کردم.
خیلی طول کشید تا خودم رو قانع کنم بودنت برای خودت هم هست نه فقط برای ما.
اون شب ؛اون شب که صدای طبل میومد و ماه می تابید و ستاره ها می درخشیدند و باد خنک می وزید.
خیره به آسمون دلم سوخت برای زمین.
زمینی که حیف شد بخاطر حریص بودن قشر عظیمی از آدمها.
زمینی که قشنگترین سیاره کهکشان بود حالا شده ... .
اما تو توی دلم یه نور امید روشن کردی.
تو و همه بچه هایی قشنگی که دنیا میان.
شما قشنگترین هایی که اگه خوب بزرگ بشید میتونید زمین رو مثل قبل قشنگ و قشنگ و قشنگترش کنید.
ماموریتت سخته مامان جون.
ماموریت همه آدمهای روی زمین سخته.اما بنظرم برای شما سخت تر خواهد بود.
چون تا چند وقت دیگه خیلی خیلی سخت میتونید قشنگی های طبیعی زمین رو ببینید.
همین چند روز پیش وقتی برای دیدن ریل قطار رفته بودیم ایستگاه راه آهن دیدیم که یه تیکه از زمین پر از درخت داره نابود میشه برای ساختمون سازی ؟!
دلم سوخت اما ته دلم امیدوار بودم،حداقل به بچه های خودم،به خودم و به همسرم.که به سهم خودشون هوای زمین رو خواهند داشت و یه تیکه از زمین رو قشنگ نگه خواهند داشت.برای همه کسانی که لایق بودن در زمین قشنگ هستند؛ همه تلاشمون رو خواهیم کرد هر چند سخت و خیلی سخت باشه این کار.
خوشحالترینم که هستی آرزوی برآورده شده ی من.
تا شش ماه دیگه ما رو می بینی و ما هم روی ماهت رو می بینیم .ذوق زده میشیم از دیدنت و فکر میکنیم خوشبخت ترین آدمهای روی زمینیم .نه حتی از اون هم بیشتر؛ فکر میکنیم نظر کرده خداییم که تو رو بهمون هدیه داده و این حس تا آخر عمر باهامون می مونه,حس عجیب و توصیف ناپذیر پدر و مادر بودن.