وقتی تلفن قطع شد سریع دوید سمت در و منتظر رسیدن باباجون ماند.
از کنار در جم نمیخورد حتی با وعده سیب زمینی سرخ شده.
در آسانسور باز شد و آقای همسایه یه سلام گرم به پسرک داد.
پسرک ما بدون اینکه بدنش رو تکون بده ،صورتش رو کامل برگردوند سمت پذیرایی تا آقای همسایه رو نبینه.وقتی صدای بسته شدن در همسایه اومد؛ خیالش راحت شد که دیگه کسی نیست و میتونه با خیال راحت به انتظارش ادامه بده.
ده دقیقه ای گذشت و مادر همچنان در تلاش بود که پسرک رو راضی به بستن در کنه .
و بالاخره موفق شد.
صدای اذان بلند شد.
اذان یه لالایی شیرین شد برای پسرک ملس خواب و او با چشمان منتظر خوابید...
- ۰ نظر
- ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۲