یه جورایی دست و دلم به نوشتن روزمرهگیهام تو تلگرام نمیره. فکر میکردم آدرس اینجا رو تعداد معدودی دارند، اما ویووهای آمار، خلاف تصورم رو نشون میده.
دست و دلم به نوشتن تو تلگرام نمیره چون کامنتهاش بازه. چندباری خواستم کامنتها رو محدود کنم و راحتتر بنویسم اما با مخالفت عدهای پشیمون شدم.
قبلا بی پروا هرجا که میخواستم هرچی که میخواستم منتشر میکردم؛ اما الان نه...
شاید چون به قولی از اون آدمهای صورتی فاصله گرفتم. از همون صورتی های خنثی ایی که این روزها حرفشون رو زیاد میشنویم.
دلم میخواد امروز خودم رو اینجوری معرفی کنم:
من سپیدهام. یه دختر از خانواده معمولی که عروسِ یک خانواده معمولی شده و حالا تو جمع غیرمعمولی ها و غیرمذهبی ها و قرتی ها، در تب و تاب ساختن یک زندگی مذهبی هستش.
زمین میخوره.
غصه میخوره.
شکست میخوره.
اما جا نمیزنه.
اولین قدمش رو سالها پیش برداشته؛ مثه یه نوپا هر روز تمرین کرده تا قدمهاش به استواری برسند.
اشتباه نشه، من نگفتم استوارم بلکه هنوز سست ترینم!
ولی حال خوبِ من از خواستنی میاد که هرروز شدت میگیره! و منو برای تلاش بیشتر سرپا نگه میداره.