نیاز دارم با یکی حرف بزنم، اما وقتی خالی از هرکسی باشی، با کی؟
دیروز بود، ساعت پنج عصر، که با پیام بابا :« آش خیلی خوشمزه و لذیذ بود» گریههام شروع شد تا نیمههای شب.
ماجرا؟
حالا که نه مشاوری هست و دوستی ، ماجرا رو اینجا میگم؛ هرچند که خستهام از گفتن،چرا که هربار گفتم به دربسته خوردم.
«همه دست و پاهام داشت برای آشی که
- ۱ نظر
- ۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۳۹