یکی از شبهای دهه اول محرم بود که آماده شدند تا با پدر و مادرم برن بیرون.
کفشهاش رو که پوشید گفتم:
«پسر مامان! هرچی نذری دادند میتونی بخوری؛ لازم نیست دونهدونه اجازه بگیری.»
پرسید: «نذری چیه؟»
گفتم: «یعنی یه خوراکی که پولشو نمیگیرند.»
بدون اینکه فکر کنه سریع میپرسه:« یعنی اگه چیپس هم نذری بدن میتونم بدون اجازه بخورم؟»
میخندم و میگم: «بعید میدونم کسی چیپس نذری بده، ولی اگه دادن بخور.»
_______________
روز بعد:
-«مامان، دایی پرهام بهم آدامس موزی نذری داد.»
شاخهای نداشتهم از دو طرف سرم میزنه بیرون و با تعجب میپرسم: «واااا !!! واقعا نذری آدامسموزی پخش میکرد؟»
همینجور که آدامسشو میجوید و از گرفتن نذری خاصش خوشحال بود، گفت -«آاااره، یکی بهم داد، یه گازشو رسا زد و بقیه گازهاشو خودم. پولشم نگرفت»
- ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۰