برای زندگی می‌نویسم

یه مامان
سلام خوش آمدید

وقتی دلت میخواد یه عالمه کتاب بخونی و وقت نمیشه تنها راهی که به ذهنم رسید چیدن برنامه هفتگی بود.

اینجوری دیگه بهونه هم نمیشه آورد.

دیگه در طول روز یکی دو ساعت این وسط ها پیدا میشه که برای دل خودت کارهایی که دوست داری رو انجام بدی.

مثلا  خوندن کتابهایی که برات مقدس اند.

قبلا راحت میخوندم حداقل روزی دو صفحه با آرامش کامل .یه هایلایت سبز رنگ دستم بود تا قسمتهایی که خوشم میومد و حسابی به دلم مینشست رو باهاش بولد کنم و یه خودکار آبی و دفتر مخصوص هم کنار دستم .تا وقتی که خوندنم تموم شد قسمتهای هایلایت شده رو منتقل کنم به دفتر.

این یه حرکت خودجوش بود.یه حرکت خودجوشی که به شناخت بیشتر خودم منتهی شد و چیزی جز سود عایدم نشد.

اینروزها دور شدم و این شد که برنامه هفتگی ریختم برای رسیدن به کارهایی که قبلا انجام میدادم یا دوست داشتم که انجام بدم و ازشون غافل شدم.

مثلا یادمه خیلی دلم میخواست نهج البلاغه رو بخونم.وقتی مجرد بودم کتاب نهج البلاغه مدام جلوی چشمهام بود و اگه بگم فرصت نمیشد که خیلی بهونه الکی و غیر قابل قبولی آوردم ؛شما بشنو و باور نکن که فرصت نشد. تنبلی میشد در اصل که خونده نمیشد علیرغم علاقه و کنجکاوی زیادی که به خوندن مداومش داشتم.

بعد ازدواج خیلی گشتم دنبال یه کتاب نهج البلاغه که هم بیان شیوایی داشته باشه هم جلد زیبا و هم خط خوانا و صفحات جذاب؛اما پیدا نکردم.

یادمه یه روز از روزهای بارداری که خونه بابا بودم پامو کردم تو یه کفش و گفتم من میخوام این کتاب رو ببرم از اونجایی هم که سنگین بود دخترخاله ام زحمتش رو کشید و آورد تا خونمون.

اونشب دخترخاله جان تا صبح از درد دست به خودش پیچید.

و من اون کتاب رو فقط از مکانی به مکان دیگر منتقل کردم و همچنان بی استفاده فقط جلوی چشمهام بود.

انجام برنامه هفتگی اونهم اگه خودت رو مقید کنی به نوشتن و انتشارش با همه کم و کاستی هاش فکر کنم به اینکه رو روال بیفتم کمک شایانی کنه.

امروز دوشنبه است.من برای دوشنبه ها کتاب قرآن رو انتخاب کردم.

خیلی از کارها باید روزانه انجام بشه .اما خیلی از کارها هم تو حجم کارهای دیگه گم میشه و اگه برنامه روزانه براش بریزی بهش نخواهی رسید و این باعث آشفتگی ذهنی و رسیدن به این نتیجه شوم که وای چقدر من به درد نخورم خواهد شد .پس من برای خودم چهار نوع برنامه ریختم.روزانه ، هفتگی ،ماهانه و سالیانه.

دیگه بهتر که سخن کوتاه کنم وبرم سر اصل موضوع روزهای دوشنبه خودم :

روزهایی که همسر محترم مشغول آماده شدن برای کنکور ارشد بود ؛وقتی میرفت کتابخونه برای من تفسیر های قران رو میاورد و هر هفته یک کتاب تفسیر.البته من فقط بخش سوره یاسین رو میخوندم.اونروزها که دقیقا مصادف بود با ماه رمضون سال پیش همه فکر و ذکرم شده بود فهمیدن قلب قرآن.

اینها برداشت های دلی من از آیه به آیه قلب قرآن.

"سوره یاسین "

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 1- دلم میخواد راز "یس" رو بهمم آخه قلب قرآنه.میدونی اگه به قلب یه نفر دست پیدا کنی کل وجودش مال تو میشه.

قرآن معجزه خداست.معجزه ای که تو همه خونه ها میتونه باشه.سفر کنیم به درونش و بفهمیم آیه به آیه اش رو تا بتونیم به برکت وجودش زندگی مون رو معجزه وار زندگی کنیم .

 آیه 2- خدا به قرآن سوگند میخوره.خدایی که خودش خالق جهان هست برای بیان مطالب به قرآنش قسم میخوره تا عظمت و بزرگی قرآن رو به وضوح درک کنیم . قسم میخوره به قرآن؛قران حکیم .یعنی میخواد چه چیز مهمی رو یادآور بشه ؟!

قرآنی که میتونه راهنما و پیشوای ما انسانها باشه و مثل یه دوست خوب همیشه و همه جا راه درست رو بهمون نشون بده بی منت و حرف پس و پیش.چی بهتر از این؟ مگه هممون تو دنیا آرزوی داشتن یه دوست واقعی رو نداریم.

خب چرا قرآن رو انتخاب نکنیم ؟

آیه 3- که محمد (ص) کسی است که از جانب خدا به پیامبری فرستاده شد تا مردم رو هدایت کنه. خدا به قرآن قسم میخوره تا حقیقت رسالت حضرت محمد (ص) رو بیان کنه.

یه لحظه فکر کن به شان حضرت محمد(ص) ؟

محمدامین (ص) کسی است که خدا از بین همه انسانهای اون دوره منتخبش میکنه به پیامبری .

امین دستورات الهی خودش دونست و خواست که حرفهاش از جانب حضرت محمد به بنده های دیگرش برسه.

.

.

.

و ادامه دارد...

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۴
  • خانم مسلمون
 
گاهی اوقات فکر میکنم که چه دنیای کوچک و محدودی برای خودم درست کرده ام!
"شمیم یاس"
 
***
دیشب ازم خواهش کرد .
نمیتونستم خواهشش رو قبول کنم.
اصلا من قبول میکردم پسرک رو چجوری باید توجیح میکردیم که نرو بغل بابات.
نرو بغل بابات کوچولو از امروز دیگه با فاصله از کنارش رد شود.
بابات خودش رو از ما محروم میکنه ،چون که میترسه.
اون تو آزمایشگاه کار میکنه.آزمایشگاه بیمارستانی که بیماران کرونایی هم توش هستند.
آزمایشگاهی که تنها تجهیزاتی که برای مراقب از پرسنلشون دادن یه ماسک جراحی و یه دستکش برای 18 ساعت کار.
ترشحات بیمارای کرونایی بلاشک خطرناکتر از خود بیماره.
اینهمه بی مسئولیتی در قبال جون آدمها از کجا میاد ؟
کسی که داره خدمت میکنه به جامعه اش بی تجهیزات مگه خانواده نداره ؟
یه ماسک درست و درمون و چند تا دونه دستکش برای 18 ساعت کار با ویروسی که دنیارو بهم ریخته خواسته زیاد و نامعقولیه ؟
مدتهاست خودم رو محدود کردم به چهار چوب خونمون.دیگه کم کم داره دو ماه میشه.
یکماهی میشه که از اخبار دورم .
داریم سه تایی از خونه بودن لذت میبریم ، و دلم نمیخواد این روزهای قرنطینه تموم بشه.
ما تازه داریم معنی آرامش رو میفهمیم.
غرق کارهای ساده میشیم و لذت میبریم از کنار هم بودن.
اما اما اما
دیشب با گفتن نگرانیش دوباره بیشتر از قبل نگران شدم.
گفت که میترسم و اگه اتفاقی براتون بیفته خودم رو نمیبخشم.
 
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۳۲
  • خانم مسلمون

یادمه خاله همیشه به مامان میگفت که لباسهای خوب و مرتب بپوش.

ما هم خیلی به مامان میگفتیم آخه این چه لباسهایی که میپوشی،دلمون میگیره خب؟!

امروز تو موقعیت الآن میفهمم که چرا انتخابش لباسهای راحت و گشاد بود.

اون یه مامان شاغل بود با سه تا بچه و من یه مامان خانه دارم با یه بچه.

بهش حق میدم که احتمالا وقت کافی برای رسیدن به خودش پیدا نمیکرده.

امروز لباس قشنگ هامو براش پوشیدم.

قشنگ درحد مجالس و مهمونی ها .

داشتن تو کمد خاک میخوردن برای روز مبادایی که معلوم نبود کی قرار از راه برسه تا استفاده بشن.

پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون.

نگاهش کردم.

نگاهم کرد و با لحن بچه گونه اش گفت : قشنگه.

پسرم حق داره مادرش رو تو لباسهای قشنگ و مرتب ببینه.

  • ۱ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۳
  • خانم مسلمون

به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانی اش همیشگی

سوگند به آسمان و به چیزی که در شب پدیدار می شود.

و تو چه میدانی چیزی که در شب پدیدار میشود چیست ؟

همان ستاره ی درخشانی است که پرده ی ظلمت را می شکافد.

هیچ کس نیست مگر اینکه بر او نگهبانی است.

پس انسان باید با تامل بنگرد که از چه چیز آفریده شده است؟

از آبی جهنده آفریده شده است.

آبی که از صلب مرد و از میان استخوان های سینه ی زن بیرون می آید.

بی تردید خدا بر بازگرداندن انسان پس از مرگش تواناست.

روزی که رازها فاش می شود.

پس انسان را در آن روز در برابر عذاب نه نیرویی است و نه یاوری.

سوگند به آسمان که دارای باران فراوان و پر ریزش است.

و سوگند به زمین که برای جوشیدن چشمه ها و کشت و زرع و روییدن نبات دارای شکاف است.

بی تردید این قرآن سخنی جداکننده میان حق و باطل است.

و هرگز شوخی نیست.

آنان همواره برای خاموش کردن نور حق حیله میکنند.

و من هم در برابر آنان چاره و تدبیری مناسب می کنم.

پس کافران را مهلت ده و مدت اندکی آنان را در این حالی که هستند واگذار.

 

# خدابامنه

 

دو هفته پیش بود.

قرآن رو باز کردم و این سوره رو خوندم.

و چقدر زیاد به دلم نشست.

انقدر که خوندم و خوندم و خوندم و سیر نشدم از خوندنش.

انگار معجزه بودن قرآن رو با این سوره تو سی سالگی تازه متوجه شده باشم.

خیلی حرف دارم راجع بهش، که خواهم گفت.

  • ۰ نظر
  • ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۰۱
  • خانم مسلمون

روز سختی  رو پشت سر گذاشتم.روز خیلی سختی رو.

از صبح که گفت بدن درد داره ترس وجودم رو گرفت.

تا موقع رفتنش که بغضم ترکید و با گریه بدرقه شد.

پسرکم امروز فقط گریه مادرش رو دید و ناتوانیش رو تو مدیریت اوضاع.

همونجور که رو تخت خوابیده بود نگاهش میکردم.

دوباره بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد.

به تو میسپرمش بعد خدا به تو میسپرمش که امام زمانی.

باید مراقب پسرم باشی .

تو این زمونه ای که انسان نیست من پسرک معصومم رو به تو میسپرم که نگهدارش باشی.

صدای توپ و ترقه ونارنجک میاد.

صدای بلند شدن آهنگ و رقص و شادی و آواز.

صدای خنده هایی که به صدای شیطان شبیه اند.

بغضم میترکه.

یاد حرف عارفه میفتم که میگه زنگ بزن به 110 اگه دیدی شلوغ شد.

زنگ میزنم.میگه تماسها مسدود است.

دوباره زنگ میزنم باز هم همون رو میگه.

زنگ میزنم آتش نشانی.

محمدصدرا هم از اینکه دیگه مصر خوابوندنش نیستم خوشحال میشه.

نگاهم میکنه و میگه به دکتر زنگ میزنی ؟!

شماره رو میگیرم و یکی جواب میده.

گریه ام میگیره.

با گریه باهاشون حرف میزنم و شکایت میکنم؟!

چیز خاصی نمیشنوم جز اینکه کاری ازمون برنمیاد .فرهنگ غلطی که جا افتاده.

من گریه میکنم.

شما کدوم محلید؟

جواب میدم سرقنات.

میگه شماره کلانتری اونجا رو بهت میدم ولی نگو آتش نشانی داده.

میگم باشه و قطع میکنم.

محمدصدرا تو تمام این مدت داشت نگاهم میکردو من تو حال پریشون خودم بودم.

زنگ میزنم به شماره ای که آتش نشانی بهم داده.

با گریه بهشون شکایت میکنم.

فقط گوش میدن و میگن چشم ...

میگم چشم الکی یا واقعی ؟!

گریه امونم رو می بره.

فقط تونستم بگم: شما مسئولید ....

تلفن که قطع میشه نگاهم به نگاهش میفته.

پشت لبخند محوش بغض بود که با نزدیک شدنم بهش خودش رو ازم دور میکنه.

به زمین و زمان و خودم تو دلم لعنت میفرستم و سعی میکنم حالم رو حداقل تا خوابیدنش خوب نگه دارم.

با خودم میثاق میبندم.

میثاق حذف اینستاگرام و شبکه خبر.

بالاخره رضایت میده که رو پا بخوابه بدون آهنگ.

سرم تیر میکشه فکر کنم دوباره قرص واجب شدم.

بعد از مدتها روی پاهام میذارمش و پنج دقیقه نشده چشمهاش بسته میشه و میخوابه تا خواب قشنگی های دنیا رو ببینه.

کنارش میشینم و براش آیه الکرسی میخونم.

چشمهام پر از اشک و صورتم قرمز.

تو آینه به خودم نگاه میکنم و میگم : تو چه کاری ازت برمیاد برای این دنیا ؟!

اونها که پیامبر بودن با چنگ و دندون تونستن چهار نفر رو بکشونن سمت خودشون.

من ؟ من چه کاره ام؟

اما سهم من ؟! سهم من تو قشنگی این دنیا محمدصدراست.

تو درست تربیت کردنش.تو وقت گذاشتن براش تمام و کمال.همونجور که باید.

وقتی شبکه خبر شبکه دروغ شبکه مزخرف شبکه چرندیات حذف میشه سبک میشم مثل پر پرنده ای که تو هوا موج میزنه تا بیفته زمین.

#خدابامنه

 

  • ۱ نظر
  • ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۹
  • خانم مسلمون

داشتم لیست خرید مینوشتم،برای دو هفته

تو این روزها برخلاف همیشه روزایی که خرید میاد تو خونه روز عذابمه.

یعنی یه افسردگی در حد چند ساعت میگیرم که نگو و نپرس.

این روزها خرجمون خیییلیی بیشتر شده که به دخلمون نمیاد.

قبلا نون میخریدیم هزار.الان باید بخریم ده هزار.

تازه داغ هم نیست،بربری هم نیست.

دلم پیش کساییه که ندارن.خدایا چجوری میگذرونن؟

خوردن خیار و گوجه هم که آقای خونه ممنوع کرده.گردو رو هم که نمیشه شست.

فکر کن باید نون پنیر خالی بخورم بی بربری.

من صبح ها رو دوست ندارم.

از صبحانه هم متنفرم.

تازه وقتی پرده رو کنار میزنم آلودگی هوا هم چاشنی روزم میشه.

اما زنده ام و باید زندگی رو دوست داشته باشم.

بااااااید

تا خدا لطف کنه

مرحمت کنه

عزراِئیل جان رو بفرسته سراغم.البته من بی پسرمو همسرم جایی نخواهم رفت.

گفته باشم...

انقدر حالم خوب نیست که یه تغییر دکوراسیون اثاثیه سنگین منزل هم به تنهایی انجام دادم.

فکر کنم فردا افسردگی با چاشنی کمر درد رو شاخشه.

تازه تصمیم گرفتم فردا مامان بهتری باشم.

مثل چند روز پیش که دریا رفتیم،شاید فردا رفتیم جنگل.

ای خداااا به فریادم برس.

خسته ام خسته خسته خسته.

بعد میدونی چی داغونترم میکنه؟ اینکه با عقل کمم نمیتونم بفهمم حکمتت چیه از این اتفاقها.

دلیلتو نشونم بده بذار یه کم آروم شم لااقل.

نیمه پر لیوان رو میبینم: اینروزها صبح تا شب کنار همیم.

آخه من خوش بینم.

یاد اون روزایی که علی رو هفته به هفته نمی دیدم و محمدصدرا رو فقط سر سفره شام خونه بابا اینا میدیدم به خیر.

نبات هم تو این روزای کرونایی دلش خواست دوبار مریض بشه.

افسردگی هم گرفته.

دیگه بااااید بگیرمش تو دستم.

عجیبه نه ؟ دوستش داشته باشی و ازش بترسی.

انقده با نمک و دوست داشتنیه بچه ام.

اجتماعیه.

واسه همین چون تایم زیاد تو قفس موند افسرده شد.

الان داروی ضد افسردگی میخوره.

از دست داداشش نمیتونیم کاری کنیم.

دکترش سفارش کرده بهش استرس وارد نشه.

اما خان داداش عاشق توپ بازی با نباته.

خونمون هم که هیچوقت خدا مرتب نیست.

مثلا الان که خوابه و میتونم هرچیزی رو بذارم سرجاش غرم اومده در حد زیاد.

بهتره همینجا غر ها رو تموم کنم و برم سراغ درس و مشقم.

البته که مرتب نمیکنم،حالا چهارتا توپ اینور اونور که این حرفها رو نداره.

 

خدابامنه

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۴
  • خانم مسلمون

به نام آفریننده ی کوچولوهای ناز دنیا

امروز مامان خوبی نبودم و اصلا از خودم راضی نیستم.

میدونستم نباید داد بزنم .

 مدام از درون جلوی خودم رو میگرفتم اما نشدنی بود.

و بعدتر  گفتگوی درونی باخودم و سرزنش های مکرر که چی شده چرا اینجوری میکنی ؟!

هیچ راهکاری به دادم نرسید که بتونه منو در برخورد باهاش یه مامان خانومی آروم کنه.

قبلتر ها آب و گلاب رو امتحان کرده بودم میدونستم فایده ای نداره؛

اما کاچی بهتر از هیچی.

اون همون پسرک همیشگی بود ولی من مامان همیشگی نبودم و آستانه تحملم از 100 به یه صفر کله گنده نزول پیدا کرده بود.

امروز از اون روزهایی بود که من نتونستم به هیچکاری اونجور که دلم میخواد برسم.

کلی خرابکاری ، ناهماهنگی ، بی حوصلگی ، گیرهای مدااام و ... همه چی با هم تو یه روز خودشون رو به کسی که بی اعصاب ترین بود نشون دادن .

خیلی وقت بود که تصمیم داشتم یه برنامه برای قوانین خونمون بنویسم ؛نه یه برنامه سفت و سخت مثل قوانین پادگان سربازی .

به دلایلی هربار عقب افتاد اما امشب  تصمیم دارم برنامه ام رو بنویسم و از فردا پروسه یاد دادن چگونه قوانین  را اجرا میکنیم خواهیم داشت؛تا به حول قوه الهی تا چند وقت دیگه پسرکم بدونه که هرچیزی طبق اصول وضوابط خودش باید انجام بشه.

مثلا اگه مامان رفت سراغ لپ تاپ باید صبر کنی تا کارش تموم بشه، بعد هر فیلم و کارتونی که خواستی برات میذاره.

مثلا وقتی بازی با یک وسیله ای تموم شد باید اون رو بذاریم سرجاش تا پای کسی یهو نره رو اسباب بازی  و دردش بگیره.

براش می کشم  قبل از خوردن هرچیزی باید دستهامون رو بشوریم و دستهامون به خدای احد و واحد تمیز نیست.

براش میکشم اگه مامان خواست ساز بزنه نباید بکوبی روی ساز،نوبتی ساز میزنیم.

عکس پاک کردن محل جیش رو براش میکشم و میچسبونم به در دستشویی.

براش مینویسم وقت لالا فقط میتونیم 5 بار نهایت برات کتاب بخونیم ؛به جان مادرت بیشتر از اون دهن کف میکنه،اما هرچقدر دلت بخواد میتونیم نازت کنیم.

عصبانیتهای امروزم بیشتر به خاطر این بود که اون به قوانینم احترام نگذاشت و من به عنوان یک انسان کم آورده بودم برای توجیه و ناز کشی.

دلم میخواست هرچیزی که میگم سریع گوش بده و اجرا کنه .

اینو میدونم برای آرامش خودم و خودش باید خیلی بیشتر از اینها تلاش کنم.

پس بسم الله.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۴۰
  • خانم مسلمون

ای کریم و ای رحیم سرمدی     در گذار از بدسگالان این بدی

ای عظیم از ما گناهان عظیم     تو توانی عفو کردن در حریم

"مثنوی"

 

سال آخر مدرسه بودم.

یه روز گرم تیر ماه وقتی مادرم برای گرفتن کارنامه پایان تحصیلی به مدرسه رفته بود با این صحیفه سجادیه یادگاری از مدرسه برگشت.

همیشه کنجکاو این بودم که دیگران چگونه دعا میکنند.تا حالا راز و نیاز کردن کسی را با خدا نشنیده بودم.

این کتاب برای کنجکاوی من بهترین جواب بود.

برای این روزهای سخت که همه مردمان سیاره زمین درگیر ویروسی اند که بلای جانشان شده است؛  دعای امام سجاد به هنگام روی دادن حادثه ای مهم را باز میکنم و به سبک او از صاحب لطف و برکت خیر می خواهم اینبار نه فقط برای مردمان سرزمینم بلکه برای تمامی انسان ها و حیوانات این کره ی خاکی  .

دربخشی از این دعا می خوانیم :

"ای پروردگار من ! حادثه ای گران بار و طاقت فرسا بر دوشم نشسته است که سنگینی آن،مرا در هم شکسته،و بلایی بر من روی آورده که تاب تحمل را از من ربوده است.خدایا ! ان بار سنگین طاقت سوز را تو به قدرت خویش بر دوشم نهادی و به فرمان خود ، به سوی من روانش ساختی.بنابراین آنچه را که تو بر من نهادی ، بردارنده ای و آنچه را که تو بر من روانش ساختی ، برگرداننده ای نیست.خدایا! هر دری را که به رویم فروبندی،گشاینده ای نیست و اگر بگشایی هیچ کس را یارای بستن آن نیست. و بر آنچه که تو مشکل ساختی ، آسان کننده ای و آن کس را که خوار کردی یاری دهنده ای نیست.

ای پروردگار من به فضل و احسانت در گشایش را به رویم بگشای و به قوت خود یورش سلطان غم را بشکن و بنیاد اندوه را برانداز و با نگاه محبت ونیکی خویش،در شکوایم نظر کن.و بدانچه از تو تقاضا کردم،کام جانم را شیرین ساز و از جانب خویش ،رحمت و فراخی بی رنج و زحمت ارزانی بدار،و از سوی خود راه رهایی از این سختی ها را به رویم بگشا.

و مرا به سبب چیرگی غم و اندوه،از رعایت تکالیف بندگی و انجام دادن واجب ها و به کار بستن مستحب های خود،باز مدار؛چرا که ای پروردگار من ! از آنچه بر من وارد گشته،در تنگنا و به آنچه بر سرم آمده است ، غمگین و اندوهناکم و تو به برطرف کردن آنچه بدان گرفتارم و به پس راندن آنچه با آن دست به گریبانم ، توانایی.پس آن گرفتاری را از من بران، اگرچه سزاوار آن نیستم، ای دارنده عرش عظیم!"

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۱۱
  • خانم مسلمون

روزهای اول خیلی باهم به مشکل میخوردیم.

من انتظار یه عشق ناب و خالص رو داشتم و او شاید بی تفاوت ترین آدم.

از من بروز احساس و از سمت او بی تفاوتی.

یا شاید بهتره بگم رفتارش جوری نبود که من تو ذهن و خیالاتم انتظارش رو داشتم.

همدیگه رو دوست داشتیم اما نمیتونستیم انتظارات هم رو برآورده کنیم.

به مشکل میخوردیم راه و بیراه.

دعوا و قهر تا چند روز.

حساسیت من بیشتر شده بود و بی تفاوتی های او هم بیشتر از قبل.

یه روز دیدم 4 جلد کتاب برام آورده و گذاشته روی میز.4 جلد کتاب همسرداری.

اون نه برادرم.

نشستم به خوندن.

نمیدونم تا اون موقع چرا به ذهنم نرسیده بود که از کتاب کمک بگیرم برای حل مشکلاتم.

بهش پیشنهاد دادم کتابهارو با هم بخونیم.

تو دوران عقد بودیم و او تمایلی به خوندن نشون نداد.

کتاب خوندن رو دوست نداره.

و این یکی از تفاوتهای بارز من و اون بود.

انقدر با عشق کتاب  خوندم و خوندم و خوندم که بعد از 4 سال زندگی مشترک بهم گفت بیا کتابهای همسرداری رو باهم بخونیم.

یک جلد اون برداشت ویک جلد هم من.

قرار شد با هم دوباره بخونیم و هربخش رو به هم توضیح بدیم.

من خوندم و یکی دو بخش بهش توضیح دادم.الان دو ماه میگذره از شروع این برنامه مون و من همچنان منتظر توضیحی هستم که قرار ایشون از قسمتی که خوندن بهم بگن.

خلاصه اینکه ترجیح دادم بخشی از وبلاگم رو به تجربیات شخصی زندگی مشترک و خلاصه کتابها و داستانهایی که تو این زمینه میخونم اختصاص بدم.

شاید پراکنده نویسیه ...از نهج البلاغه و فرزند داری و قرآن وهمسرداری و صحیفه سجادیه  و شعر وداستان نویسی ؟؟؟

چرا یه موضوع خاص انتخاب نکردم و همون رو گسترش ندادم ؟

نتونستم.

راستش یه بخش عمده اش اجبار خودم بود به خوندن کتابهایی که بهشون علاقه داشتم.

برنامه خودم رو اینجوری چیدم  تا هر هفته از همه شون سرشار شم.

وقتی پسرکی در کار نبود روزی دو صفحه قرآن میخوندم و کلی برای خودم عشق میکردم.با وجودش خب خیلی از برنامه هام قاطی پاطی شد .

اما این جوری حداقل دو صفحه در هفته رو حتما خواهم خوند.انشاالله.

علایقم به کتابهای خاص رو تو هفته پخش کردم تا از همه شون داشته باشم و ناراحت این نباشم که نمیرسم.

رمان خوانی هم که هر روز سرجاشه به حول قوه الهی انشاالله.

از کتاب جا نمونیم که هر کتاب یه زندگیه.

  • ۰ نظر
  • ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۱۸
  • خانم مسلمون

به نام خداوند گسترده مهربان

ستایش از ان خداست که پروردگار جهانیان است.

همو که گسترده مهر و مهربان است

خداوندگار روز پاداش و روز جزاست

بار الها تنها تو را می پرستم و در آن تنها از تو یاری می جوییم

ما را به راه راست هدایت فرما

راه کسانی که به آنان نعمت دادی؛ همانان که نه به بیراهه رفته و به خشم تو گرفتار شده اند و نه گم گشتگانند که راه دست نشناخته اند.

 

امروز روز قرآن.

باید بخونم.

تامل کنم.

با خودم کلنجار برم و آیه ها رو بالا پایین کنم

تا بفهمم حرفی رو که تو دل خودشون جای دادن رو.

از سوره حمد شروع کردم اولین سوره قرآنی.

خدایا تو معبود منی.

خالصانه و عاشقانه دوستت دارم با وجود همه ابهاماتی که ذهنم رو به خودش درگیر کرده.

اینروزها با خودم خیلی درگیرم.

درگیر رسیدن به جواب یه سوال.

وقتی بد بیاری ها پشت هم گریبان خودم و مردم کشورم رو میگیره خب طبیعیه که همچین سوالی هم از ذهنم بگذره.

باید با این اوصاف باز هم نسل بشر ادامه پیدا کنه ؟

به دنیا آوردن نوزادی معصوم و اجبارش به زندگی تو این دنیا که حتی هوای نفس کشیدن هم نداریم ظلم نیست ؟

دنبال یه دلیلم ؟!

دنیا اومدن یه نوزاد بی شک قشنگترین اتفاقی که برای هر زن و شوهری میتونه بیفته.

وجودش با همه سختی هایی که داره نهایت امید به زندگی و خوشی و انگیزه رو همراه داره.

اما میخوام اینو بدونم چه فایده ای برای خودش داره ؟!

دارم میترکم از بی جوابی تو این دنیای آشوب.

دلم می خواد دورم پر باشه از بچه های ریز و درشت اما به دنیا اومدن هر نوزادی رو فقط ظلم به خودش میدونم.

کمکم کن ای الرحم الراحمین

راه درست رو نشونم بده

راهی که تو میخوای تو مقصدش هستی .

کمکم کن و کمکمون کن که بهترین تو باشیم خدای مهر و مهربانی.

 

#خدابامنه

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۱۷
  • خانم مسلمون
برای زندگی می‌نویسم